مهاجران، زنده اند


تو مملکت مادری یه روز راهپیمایی/فتنه/دخالت بیگانگان می شه، من تا سه روز بعدش هنوز زندگی ندارم... صبح می آم سر کار، کیف رو می ذارم زمین و بالاترین و گودر رو روشن می کنم... می رم میتینگ، می آم تو لینکا سرک می کشم، دو تا شِر می کنم، سه تا لایک می زنم... می رم به رئیس ریپورت می دم و بر می گردم باز چرخ می زنم و شِر می کنم... می رم کافی برک بر می گردم ویدئو نگاه می کنم و لایک می زنم... باز می رم میتینگ و بر می گردم می بینم هشتاد تا آیتم نخونده سبز شده، عین اینایی که باید کار ارباب رجوع رو راه بندازن تند تند می خونم و لایک می زنم و کامنت می ذارم!... چهار خط کد می زنم و یه دور تو بالاترین می زنم و پای چت اخبار رو با دوستا چک می کنم... می رم خونه، اخبار رو با خانواده چک می کنم و بحث می کنیم و می رم پست می نویسم و باز گودر و فیس بوک و اینور و اونور...


خلاصه یه روز فتنه می شه، من تا سه روز بعدش هنوز برنگشتم سر زندگیم... هنوز ولو ام تو خیابونای تهران... 


آن زمان کی شمس دین بی شمس دین مشهور بود


آگاهان خبر آوردن که روی دیوارهای ده پدری شعار مرگ بر دیکتاتور نوشته ان... اون ده برای پدر من نماد آخر دنیاس... میزانیه برای اندازه گرفتن جهل بشریت... مثال استاندارده برای عقب موندگی و خرافه زدگی نوع بشر!... حالا که خبر شعار نویسی می آد پدر جان دیگه در پوست خودش نمی گنجه... به نظرش دیگه مردم ایران بیدار شدن و وقت تغییره... بالاخره ما می تونیم در سرنوشت خودمون تاثیر گذار باشیم... بالاخره ملت آماده ان که بندهای اسارت رو از دست و پاشون باز کنن...


من زیاد ارتباطی با اون ده ندارم... راستیاتش یه دفعه بیشتر ندیدمش، اونم سوار بر ماشین... بچگیم رو البته تو ده دیگه ای گذروندم که الان خبری ازش ندارم... ولی می فهمم چه جوری آدم می تونه یه چیزی رو برای خودش تبدیل به میزان بکنه... خیلی ها هم که وحدت نظام براشون وزنه بود الان از جنگ قدرت و چند دستگی می گن و این براشون نشونه اس از اینکه نظام در حال وارفتگیه و حتمن و به زودی از هم می پاشه...  یا بار اقتصادی ای که بر دوش دولته... یا اختلافی که سرقضیه ی هسته ای با ابرقدرتها پیدا کرده...


به هر حال همه ی اینا استدلالهای بر پایه ی شهوده... شهود هم جوابی که به آدم می ده می تونه از منفی بینهایت تا مثبت بینهایت بر محور صحت و سقم مقدار اختیار کنه و چیزی جلودارش نیست... مثال تاریخیش اینکه یه موقعی فکر می کردن زمین مرکز جهانه... یه مثال به روز هم درباره ی وجود خدای قادر و توانا هست که البته از ذکرش معذوریم...


حالا من به چیزی که دل بستم این وسط، به وجود اومدن یه هسته ایه از آدمهای به شدت مذهبی که می خوان اسلام و به خصوص شیعه رو از دست سیاست نجات بدن... یعنی با این حکومت اسلامی سی و چند ساله به این نتیجه رسیدن که دین رو اگر قاطی سیاست کنی هسته ی دینداران فاسد می شه و مردم رو به جایی می کشونه که از دین و روحانیت متنفر بشن (کما اینکه شدن)... این دسته از شدت فدایی بودن برای اسلام به سکولاریسم رسیدن که خودش خیلی جالبه...با اینکه اولویتشون حفظ دینه نه مسایل اجتماعی و سیاسی و حقوق بشری، اما به همون راهی دارن می رن که پیش از این متعلق به طبقه ی به قول خودمون آگاه سیاسی بود... و به نظر من فورسی که این گروه فداییان اسلام ایجاد می کنه چند برابر همون کساییه که بهشون می گیم آگاه سیاسی... چون اینا طرز فکرشون بهشون اجازه ی اعمال خشونت و بازی کردن با قواعد حریف رو می ده... و یه فرهنگ مبارزه ای دارن که از جنس همین سرکوبهاییه که مردم عادی الان می شن... و اینسایت دارن به درون سیستم...

نمی دونم این دسته الان چند نفر عضو و طرفدار داره... در حال حاضر هیچکس نمی دونه چند نفریم (فقط می دونیم که بیشماریم... که البته زیاد عدد قابل فهمی نیست!)... به هر حال همه ی اینا بر پایه ی شهود و سلیقه اس و هیچ آمار و ترازویی برای اندازه گیری و تعیین برنده نداریم... مجبوریم بشینیم ببینیم چی می شه... اما همین که چنین پدیده ای شکل گرفته خیلی جالبه... شاید اسلام شیعی خیلی زودتر و خیلی خوشحالتر از مسیحیت خودش رو از صحن سیاسی بازنشسته کنه و عاقبت به خیر بشه...  شاید واقعن آخرش همه چی خوب شه... کسی چه می دونه...


به هر حال با این بیانیه ای که موسوی داد و لحنش آدم احساس می کنه بیست و پنجم فقط واسه این بود که به جنبش یه تکونی بده و فرصتی فراهم کنه که ملت دور هم باشن... که البته قابل درکه... و کروبی بازم مثل همیشه با مزه بود!... موضوع انشا هر چی باشه باز درد دلش رو با ملت می کنه!...


من هم خسته، درگیر، پیگیر، شبگیر، کفگیر و دستگیر هستم!...  شما خوب باشین عجالتن


ایکاش عرب بودم!


یکی از بچه ها می گفت تو لایه های بالایی قدرت انقدر عطش ِ قاطی شدن در دنیای عرب و عقده ی تحویل گرفته شدن هست که بعید نیست به تاسی از مصر و تونس و یه خورده هم فلسطین، یهو همه شون دسته جمعی استعفا بدن... خندیدیم ولی نگاهمون یه جوری بود که انگار ته فکرمون داشتیم سناریوش رو سبک سنگین می کردیم!... اوضاع یه جوریه که به ضعیف ترین احتمالات هم دو دستی چنگ می زنیم...



فردا


مثل خر اضطراب فردا رو دارم... در حد سرگیجه و رنگ پریدگی... خودم رو دلداری می دم که از نتایج یکشنبه عصر تو خونه موندنه... ولی واقعن امیدوارم فردا به خیر بگذره... نمی دونم باید انتظار چی رو داشت... حتی نمی دونم اهداف راهپیمایی چیه... گفتن حمایت از جنبش تونس و مصر ولی آیا مردم واقعن با این اهداف به خیابونا می آن اگه بیان؟... یا هر کسی می آد که ساز خودش رو بزنه؟... آیا آخه اینم بیانیه بود دادن؟... سر کیو گول می مالن با این کاراشون؟... آیا اینم از نشونه های بارز شکاف بین رهبران و بدنه ی جنبشه؟... آیا من باز عصبانی شدم و دور برداشتم؟...


به هر حال باید صبر کرد زمان بگذره... راستیاتش من از همین دیدگاه تنگ و بدبینی که این روزا دچارش شدم، باید اعتراف کنم که انتظار ندارم خبری بشه... فقط امیدوارم دستگیری و تیراندازی در کار نباشه...


پی نوشت برای اینکه حواسم پرت شه: دارم فکر می کنم ممکنه که لاجیک مغز انسان باینریه ولی لاجیک موجود در طبیعت به واسطه ی بعد زمان ترناری (سه تایی) می شه... شاید ظهور دین و خرافات و افسانه ها رو بشه اینجوری توضیح داد... و اینکه چرا ایده آل گرایی انسان رو محکوم به شکست می کنه... حالا باید وقت کنم روش کار کنم...


مبارکشون مبارک


ماها که خشم ِ بعد از انتخاباتِ 88 رو لمس کردیم می فهمیم چطور می شه که مردم یه کشور گیره می شن که یه نفر ِ در راس قدرت رو بکشن پایین... ولی یادمون باشه مبارک صرفن یه رئیس جمهوره... مثل رئیس جمهور خودمون... نماینده ی یه حزب و یه خط فکریه و شاید خوش خط و خال ترین آدم ِ حزب باشه (مثل اوباما بین دموکرات ها) ولی تنها آدم حزب نیست... کلمه ی دیکتاتور برایِ چنین آدمایی زیادی گنده اس... گذاشتن ِ مبارک کنار ِ اسمشو نبر ِ مملکتِ خودمون تشبیهِ بی قواره ایه... یکی از بی قوارگی هاش اینکه ساختار معمول نظام دموکراتیک یکی رو لازم داره که بیاد Head of State بشه ولی جایی برایِ اسمشو نبری که ما داریم تو هیچ دموکراسی ای نیست... یکی دیگه از بی قوارگی هاش اینه که مبارک تقدس و بند و بساطی که از ملزوماتِ کاریزماتیکِ یه دیکتاتوره رو نداره... و هر چقدر هم نیم بند، در چهارچوب قانون کار می کنه... همانطور که رئیس جمهور (های) ما...


این چند وقته در حالی که سعی می کردم سرم از روزمرگی ها بیرون بمونه و خفه نشم، یه سِرچی کردم روی قوانین مصر و شرایطی که در چند دهه ی اخیر باهاش درگیر بوده... و به نظرم قوانینشون در زمینه ی تمرین دموکراسی حتی از مال ما هم داغونتره... یه چیز جالبی که دیدم اینه کشور از 1967 داره تحت شرایط اضطراری (شبیه چیزی که ما زمان جنگ داشتیم) اداره می شه... و قدرت اصلی تو مصر در دست ارتشه (که البته عجیب نبود)... حالا هم که مبارک استعفا داده و همه چی رو گذاشته در دست ارتش... می خوام بدونم الان مردم مصر خوشحالن؟... به اون چیزی که می خواستن رسیدن؟... آیا بهتر نبود به جایِ محو کردنش بیشتر ازش پوئن می گرفتن؟...


بعد اونور معرکه هم یکی هست به اسم اخوان المسلمین که فقط تلفظش مو رو به تن آدم سیخ می کنه... من از این داستان ِ مصر نتیجه می گیرم که همیشه حذفِ آدمها راهِ حل نیست... مخصوصن تو پرکتیس هایِ سیاسی ِ قرنِ حاضر... امیدوارم هر چی تو مصر می شه چیز خوبی ازش در بیاد ولی همچنین امیدوارم فکر نکنن که معجزه می شه، اونجوری که ما سی سال پیش فکر می کردیم...




در ضمن اگر براتون سوال پیش اومده که من چرا یهو اومدم انقدر ور می زنم، دلیلش اینه که رئیسم امروز نیست!... گفتم که نگران نشین یه وخ!