زانوی آهوی بی جفت بهانه است


شلوغی ها را

می پیچم لای آرزوهایم

که سالهاست گنگند

مثل یک دسته سبزی در هم

لای روزنامه ی پر از شعار

ولی خاموش

سرم هم که منگ از کافئین...

جوری آرام از کنار زندگی می گذرم

که خبر نشود

مبادا طنابش به پایم بپیچد

و پخش شدن دسته ی سبزی بر کف آسفالت را 

به خنده بنشیند

که سکندری خوردن از آنِ ماست

حتی اگر تقصیر ما نباشد


شعر کم دارم این روزها


ونه گات در گوگل پلاس


یه روز هم گوگل پلاس رو باز می کنی می بینی #KurtVonnegut در صدر چشمک می زنه... با اینکه تا به این لحظه غائله رو به مگان فاکس و جی-درایو باخته، همچنان استوار بر موضع خودش پافشاری می کنه... بعد یهو امیدوار می شی به اوضاع دنیا و آدمها... با همین یه هش تگِ ساده... با همین دلخوشی ِ کودکانه که: اِ، امروز آدمهایی که از آقا ونه گات حرف زدن از تعداد آدمهایی که از بانو تیلور حرف زدن بیشتر بوده... پس شاید زندگی انقدرها هم خالی نباشه... شاید اگه رشته ی صحبت رو با غریبه ی توی اتوبوس ادامه می دادی یه چیزی از توش در می اومد... شاید نباید انقدر از همه چی ناامید بود و از کنار اتفاقات سرد عبور کرد!


شاید باید فیس بوق ام رو ببندم جمع کنم برم پلاس... یو آی اش بهتر شده... می شه تحملش کرد


شایدم باید فیس بوق ام رو ببندم جمع کنم پی کارم و دیگه هیچ جا نرم جز تو لاکم...


باید فکر کنم!