زیستن


آدم توی زندگی حداقل یک روز را لازم دارد که از صبحش هیچ کاری نداشته باشد... مطلقن هیچ کاری... که همه ی صورتحساب هایش را پرداخته باشد، ظرفهایش را شسته باشد، لباسهایش را مرتب کرده باشد، خریدش را کرده باشد، درسش را خوانده باشد، امتحانش را داده باشد، پولش را در آورده باشد، سفرهایش را رفته باشد، تپه هایش را فتح کرده باشد، عاشق اش را شده باشد، غصه اش را خورده باشد، دق دلی اش را خالی کرده باشد، به همه ی دوستانش زنگ زده باشد، همه ی فک و فامیلش را اخیرن دیده باشد، خلاصه همه ی آنچه که توی زندگی می خواسته را کرده باشد، بعد بنشیند توی تراس با شال پشمی و یک لیوان چای و بدون اینکه بمیرد، آرامش داشته باشد...





می گه ول کن بابا تو هم حوصله داری...


می بینم راست می گه...

اعتراض مسالمت آمیز


موهایم را می کنم

دانه به دانه

در اعتراض به مشکلی

که حل نمی شود.


اینجوری نیگا نکن

یعنی اعتراض هم نمی تونم بکنم؟




-- از خرده نوشته های سر کار


یادداشت اول: بیست و دوی بهمن گذشت... راستش از قبلش نمی دونستم که باید منتظر چه اتفاقی می بودیم ولی خیلی ها می گفتن اتفاقاتِ بزرگی می افته... من یکی که هر چی می گشتم می دیدم هیچ تغییری از مثلن عاشورا به وجود نیومده که حالا بخواد گشتاور خاصی رو به نفع گروهی ایجاد کنه... فقط دو گروه بیشتر واسه هم شاخ و شونه می کشیدن... در کل فکر کنم بیشتر دلمون می خواست که این «بیست و دو» هم مثل اون «بیست و دو» باشه... شاید به لحاظ زیبایی شناختی!

و بعدش هم کمی به دلیل ناخوشی و کمی به دلیل دل نازکی، زیاد پیگیر اخبار نشدم ولی گویا درجه ی خشونت خیلی کمتر بوده که به افتخارش نفس راحت می کشیم... به هر حال من هیچوقت به سیاست علاقمند نبودم و حتی الان که به قول یکی سیاست جفت پا رفته تو شکممون هم نمی تونم علاقه ی نداشته ام رو خیلی بیشتر از قبل پر و بال بدم... این روزا هم بیشتر اخبار اقتصادی رو دنبال می کنم... البته کیه که بتونه اقتصاد رو از سیاست جدا کنه... ولی خب بیشتر اخبار اقتصادی رو دنبال می کنم!


یادداشت دوم: به دلیل پاره ای شکستگی ها مجبور شدم ناخن هام رو کوتاه کنم و هم اکنون دارم حالی می کنم با تایپ کردن! البته این بدین معنی نیست که خیال دارم از این به بعد ناخن هام رو کوتاه نگه دارم... ولی خدایی این کیبورد اختراع کاملن مردونه ایه ها


یادداشت سوم: به واسطه ی المپیک ساعت کارمون رو یک ساعت شیفت دادن عقب... منم کم نمی آرم و تا می تونم فحش می دم... از خواب که بیدار می شم فحش می دم، خروس خون که می زنم بیرون فحش می دم، اتوبوس که نمی آد فحش می دم، می رسم سر کار فحش می دم، تو خودِ سر کار فحش می دم، خلاصه فحش می دم تا برسم خونه و یادم بره که المپیکه... ولی اگه تو خونه باز یادم بیاد باز فحش می دم!

یه کاری می کنن آدم از هر چی المپیکه بیزار بشه... زندگی نذاشته برامون... یه مشعل به چه بیریختی رو هم هی دارن تو شهر می چرخونن و هر جا می ری ترافیکه... دو ساعت پیش هم از خیابون بغلی ِ ما رد شد و من انقدر حال نداشتم که نرفتم ببینم... خلاصه فرصتهایِ "یه بار تو زندگی" همینجوری داره از بغل گوشم رد می شه و من در خوابِ غفلتم (و گاهی هم فحش می دم)!


قانون طبیعت، قانون جنگله


یادداشت اول: درست که فکر می کنم می بینم حرکتِ بشر به سمتِ تمدن و قانون و گوش سپردن به ندای وجدان، بر خلافِ قانون طبیعت بود... متمدن شدن مثل ِ شنا کردن بر خلافِ جریان آب بود... وقتی هر چی جنگل تر باشه و هر چی وحشی تر باشی کارت راحت تر پیش می ره، دلیل ِ وجودیِ شعور برتر چیه واقعن؟

خلاصه چند وقته دارم فکر می کنم که ما نوع بشر محکوم به رنج و در نهایت فنا هستیم... چون نه تنها از دامانِ طبیعت جدا شدیم، بلکه جلوش قد عَلَم کردیم و و واسه خودمون قانون سر هم کردیم...

ما نوع بشر، بر اثر جهش ژنتیکی و بهره مندی از "تفکر برتر"، قابلیتِ سازگاری با محیط رو از دست دادیم و خودمون رو ایزوله کردیم... هر چی هم متمدن تر می شیم بدتر می شه... فکر می کنی بقیه ی جانورها چی شد که منقرض شدن؟!



یادداشت دوم: همینه که دست از این وبلاگ برنمی دارم! می آم توش هر تزی بخوام می دم و هر چی بخوام می نویسم بی اینکه احساس خل و چل بودن کنم! آدم گاهی با خلوتِ خودش هم انقدر راحت نیست