اگر آن ترک شیرازی به یاد آرد مربا را


یادداشت اول: آیا می دونستین که واحد پول برزیل ریاله؟ آیا می دونستین که ریال در زبان پرتغالی/اسپانیایی به معنی رویال/شاهانه اس؟ آیا می دونستین که اختلاف طبقاتی در برزیل حتی از ایران هم بیشتره؟ من هیچکدوم اینا رو نمی دونستم و به نظرم مسئولین هم خیلی هاش رو نمی دونن وگرنه تا حالا کلمه ی ریال رو از زبان فارسی حذف کرده بودن... و از این داستان نتیجه می گیریم که این اینترنت و ارتباطات قرن بیست و یکمی نبود که مرزها رو در نوردید... قرنها پیش مذهب مرزها رو در نوردیده بود یه جور خیلی شدیدتری که تا همین امروز هم جاش مونده... وگرنه ما کجا، برزیل کجا...


یادداشت دوم: یه مدت به شکل خود-آزاری-وار فیلم های عمیق و روح-خراش-بده ی مکزیکی و کلن آمریکای جنوبی دیدم... به این نتیجه رسیدم که در عصر حاضر، خاورمیانه بدترین جا برای به دنیا اومدن نیست... شاید حتی جای به نسبت خوبی هم باشه... که البته گمان خوبی ها از دردِ بدی ها چیزی کم نمی کنه...


یادداشت سوم: یکی از بدترین کارها اینه که برای یکی نقص ها و عیب ها و کمبودهاش رو توضیح بدی و قانعش کنی که چه کسری هایی داره، ولی راهِ جبران/بهبود/خروج از بحران نذاری جلوی پاش... شاید این اتفاقیه که برای نسل های بعد از انقلاب افتاده... به قول شمسی خانوم مادر پدرای ما انقدر که ما به جون نداشته هامون نق می زنیم روی کمبودهاشون متمرکز نبودن... نمی دونستن از زندگی ِ «ایده آل» چی کم دارن، خیلی هم خوشحال با داشته هاشون زندگی می کردن... انقدر هم سینما و تئاتر و ادبیات و موسیقیشون پر از درد و رنج و آه و ناله نبود... حالا ولی خیلی از جامعه شناس هامون اومدن به نسل جدید خوروندن که آره شماها نسل سوخته این و زندگیتون بر باد رفته و جوونیتون تباه شده و این و اون و اون یکی رو نداشتین تو زندگی و الخ ولی نیومدن بگن چی کار کن که اوضاع بهتر بشه... واسه همینم انقدر هر دری رو باز می کنی صدای نوحه می آد ولی هیچی تغییر نمی کنه...

البته به نظر شمسی خانوم، زن جماعت هم از وقتی که فهمید ذلیل و بدبخته، ذلیل و بدبخت شد...


یادداشت چهارم: از نشانه های تمام شدگی در زندگی، یکیش اینکه دیگه چای جواب نمی ده و باید برای بیدار شدن به قهوه متوسل بشی... یادمان باشد که نیاز به مصرف قهوه به طور روزانه طبیعی نیست و فکر نکنیم با شبی فقط چهار ساعت خوابیدن می توانیم جایی را فتح کنیم... آن جایی که در نهایت فتح می شود باسن ِ خودمان است و لاغیر... لذا به قدر ی کافی بخوابیم


یادداشت پنجم: فکر می کنم خود-مقصر-بینی یه جور مکانیسم دفاعی/دوری گزینی از خشمه... آدمیزاد به خاطر سیستم لاجیک و علت-معلول جوی مغزش، نیاز داره که دلیل ِ اشتباه یا آدم ِ دخیل در اشتباه و مسئول در برابر مشکل رو پیدا کنه... از طریق خود-مقصر-پنداری جریان ِ خشم رو منحرف می کنه به سمت خودش و پاچه ی کسی رو گاز نمی گیره و از میزان ِ جار و جنجال در محیطش می کاهه... و البته به میزان جار و جنجال ِ درونش می افزایه (بعضی فعل ها رو نباید شکوند!)... واسه همینم بعضی آدما ترجیح می دن خودشون مقصر باشن تا کس دیگه... که البته رفتار سالمی نیست...


یادداشت ششم: چند روزه نمی دونم چه جوری تا از خونه برسم سر کار، دستم نوچ می شه و بعد انگشتام رو می کنم لای موهام و موهام نوچ می شه و بعد موهام می آد تو صورتم و ابروهام و مژه و... نوچی همینجوری به صورت مسری تا تو کفشم می ره... اصن هم نمی دونم چه جوری می شه که اینجوری می شه... اگه یه چیزی مثل ویروس نوچی اختراع می کردن، توضیح و توجیه ماجرا خیلی راحتتر بود تا الان که باید تمرکز کنم بفهمم ماجرا از کجا آب می خوره... مثل خیلی چیزای دیگه که اختراع شده تا توضیح و توجیه رو راحت کنه...