من نبودم دستم بود

 

۱- اقتصادِ وابسته به نفت و وابسته به وارداتِ ما امسال از نظر وزنی  ۳.۵٪ کاهش پیدا کرد اما از نظر ارزشی ۱۲٪ افزایش پیدا کرد. خب ما چی کار می تونیم بکنیم.

۲- قوانین و مقررات خارج از اراده ی دولت است. مجلس درآمد غیرواقعی روی بودجه می گذارد. مثال: افزایش برخی حقوق ها و دستمزدها... یا افزایش قیمت بنزین یا گازوئیل یا آب، برق، غیره... ما واقعن نمی خواستیم اینجوری بشود ولی شد.

۳- تحریک تورم انتظاری و انتظار تورمی (یکی به من بگه این یعنی چی): این یک جنگ روانی است که درآمد دولت را به ارز نشان می دهند... دولت همانقدر مصرف می کند که مجلس اجازه می دهد.

خبر: شنیدیم که قراره قیمت ارز بره بالا تا تورم کنترل بشه.

نظر شخصی: عمه ی من بود صندوق ذخیره ی ارزی رو خالی کرد... خب راست می گین... شما چی کار می تونین بکنین؟

نتیجه گیری منطقی: من دیگه اخبار دنبال نمی کنم... این خط، این نشون.

چوب الف

 

آیا شانزده آذر در راه است؟ آیا جای من یکی که اصلن خالی نیست؟ آیا اونجا بودم طرفم هم به دانشگاه نمی افتاد؟ آیا این راست است؟ آیا من توهم زده ام یا واقعن بعضی هاشان بر و بکس آشنا هستند؟ آیا به من چه؟ آیا من به قدر کافی مشکل دارم که دیگر جایی برای شانزده آذر و باقی قضایا باقی نمی ماند؟ آیا تولد خواهرم مهم تر است که یک هفته بعدش است و بهتر است برای آن گریه کنم نه برای این؟ آیا بهتر است به کارهایم برسم و اصلن گریه نکنم؟ آیا شما چه برنامه ای دارید؟ آیا می آیید برای من هم تعریف کنید؟

و بدینسان است... یا آه که اینطور

 

نوشتار اول: زن ریز اندام را در آغوش می گیرم و در یک لحظه به همه ی آن لحظاتی می نگرم که روی شانه هایش به خواب رفته ام... در یک لحظه به همه ی ظهرهای بی رمق زمستانی برمیگردم و مسیر تکراری از مدرسه به خانه و شاید ساندویچی که وسط راه می زدیم و من از شعرهایی که یاد گرفته بودم می خواندم و از کاردستی هایی که درست کرده بودیم می گفتم و همه ی بعدازظهرهایی که کنار هم دراز می کشیدیم و همه ی شبهایی که با هم می خوابیدیم و...

حالا من هر روز بیشتر شبیه جوانی هایش هستم و او هر روز بیشتر شبیه میانسالی های من می شود و این تنها یک معجزه می تواند باشد که در این حصار تنگ زمان، دیروز و فردا همزمان شوند

سفر حجمی در خط زمان
و به حجمی خط خشک زمان را آبستن کردن
حجمی از تصویری آگاه
که ز مهمانی یک اینه بر میگردد
و بدینسانست
که کسی می میرد
و کسی می ماند

 

برف برف

 

خانه خالی است ولی گرم است... من پول ندارم ولی امیدوارم... هیچ کس دور و برم نیست ولی اشکالی ندارد... کریسمس در راه است ولی به من چه...

زندگی زیباست... راحت نیست ولی زیباست... من آرامم ولی نه از آن آرام هایی که لم بدهم و چرت بزنم... حالا حالاها باید دوید و تا کجا باید دوید را نمی دانم... اما می دانم باید شجاع بود... پس از روزهای متمادی پیاده روی های جانفرسا در سربالایی ها و سرپایینی ها و سرخورده شدن ها، عاقبت توی خانه ی خودم نشسته ام... به خودم می گویم که: این از قدم اول...

هنوز نمی دانم باید با آینده چه کرد... ولی پریده ام توی آب و باید تا جایی که می توانم دست و پا بزنم... بگذار اول بدانم که غرق نمی شوم، بعد به ساحل فکر خواهم کرد :)

جای شما خالی

تفنگ آبپاش

 

آیا یک مصدق دیگر؟ آیا دوباره ده ی سی؟ آیا دوباره داریم ملی می شویم؟ آیا ملی-اسلامی؟ آیا دارد همبستگی تزریق می شود؟ آیا تزریقات درد دارد؟ آیا شما دارید چیزی احساس می کنید؟ آیا دارد سرمان گرم می شود؟ آیا اینها برای ماله کشیدن است روی چیزهای دیگر؟ آیا قرار بود نفت سفره هایمان را بردارد نه کیک زرد؟ آیا داریم اقتصاد رفو می کنیم؟ آیا داریم سیاست بند می زنیم؟ آیا دیگر آب از آب گذشته و وجهه ی خراب شده را نمی توان به جوی بازگرداند؟ آیا کسی پشتمان است؟ آیا رهبر دیگر موافق نیست؟ آیا دم انتخاباتی دوباره اختلاف افتاده؟ آیا باج گیری؟ آیا می شد بی سر و صدا تر بود؟ آیا نمی شد؟ آیا بازی بازی با همه چی بازی؟

آیا اصن ما واقعن تکنولوژی هسته ای داریم؟ آیا داریم گنده نمایی می کنیم؟ آیا با یک گرم دو گرم هیچ کار نمی شود کرد جز اینکه سر را به باد داد؟ آیا باید تن مان بلرزد هر بار بی.بی.سی نگاه می کنیم؟ آیا باورتان می شود اینجا رئیس جمهور را با مصدق مقایسه می کنند؟ آیا من خوابم و وقتی بیدار شم دوباره توی اتاق ساکت و مرتب خودم هستم و باید بروم سر کار؟ آیا پس لطفن بیدار شم؟ آیا اساس دنیا بر خواب است؟ آیا بر آب است؟ آیا ما داریم با تفنگ آبپاش بانک می زنیم؟ آیا پس چی؟

آیا از شما چه خبر؟