نشستی می گی این مردم از خریتشان است... من که این روزا با هر پخی بغض می کنم ترش می شم: شانسشان بد زده... می گویی چین را ببین، کشور را با ششصد میلیون معتاد دوباره از نو ساختند... می گویم برو ادبیاتشان را بخوان ببین چند نسل را زیر پایِ انقلابِ سرخشان خون انداختند و هنوز هم نهضتشان ادامه دارد... نفت و اسلام و سنگ و معدن بدبختمان کرد وگرنه ما همه شیرازی بودیم و اهل گل و بلبل... نهایتِ خون و خونریزیمان سوختن ِ بال پروانه بود در حضور شمع... به قول اینوری ها استِیبل ایناف بودیم و دردمان نبود که از همه جا برایمان بارید... خائن پروری البته، بابِ دربارمان بود... این یکی را خودمان زدیم برای خودمان... 

 

امان از وقتی که آدم به چشم خودش هم مسخره بیاد... ای جوان مر تو را نصیحت که آنکه بر دهل ِ می دانم می کوبد و صدایش تا نا کجا می رسد را بدان که میان تهی است... تو بر همان دو کلام که می دانی استوار و ساکت بمان و آسایش خلق را به بهایِ بودنِ خویش نستان... 

همشاگردی سلام

 

یادداشت اول: می گن دانشگاهها باز می شه و بسته می شه... الله اعلم... دلم می خواست امروز ایران می بودم... اول مهر یه چیز دیگه اس... چه با شوق بری مدرسه/دانشگاه و چه با دلزدگی، اول مهر همیشه یه مقداری احساس ِ اضافه داره تو خودش... فرق می کنه با بقیه ی روزها... حتی با چهارده فروردین...

  

 

یادداشت دوم: یادت باشه که کار رو از راهِ درستش انجام بدی... نه از هر راهی که شد... با تُف چسبوندن، شاید سریعترین راه حل باشه ولی پایدار ترین راه حل نیست... یو ویل فایند یورسلف دویینگ ایت آل اُور اگین سوووون... به بیانِ دیگه، گرفتار شده ام تویِ تف مالی هایی که قبلن کرده ام و تف مالی هایی که قبلن کرده اند و من تماشا کردم و اعتراض نکردم... حالا گریبانِ خودم را هم نگیرد، یکی دیگر را گرفتار می کند بالاخره... مثل ِ وقتی که پدر مادرهایمان اعتراض نکردند و حالا ما آلاخون والاخون شده ایم به دنبالِ یک لقمه خوشبختی... دقت کنی می بینی اشتباهاتِ عالم وحدتِ وجود دارند و کثرتِ حضور... باشد که چشم بصیرتمان باز شود...