When you make a very bad joke and he laughs


فیلم The Adjustment Bureau با همه ی هالیوودی بودن و بی سر و ته بودن و گاهی حتی بچه گانه وار خنده دار بودن، یک «پیامی» دارد که شاید به یک ساعت و نیم اش بیارزد (یاد روزهایی که کتاب ها پیام داشتند و فیلم ها پیام داشتند و آدم های توی تلویزیون پیام داشتند- اغلب برای جوانها- به خیر!)... یک جایی از فیلم، یکی از کلاه به سر ها می گوید دیوید و الیز اگر با هم باشند آنچنان قسمت های خالی وجود هم را پر می کنند که دیگر هیچکدامشان چیز بیشتری از زندگی نمی خواهد... الیز می شود مربی رقص بچه های شش ساله و دیوید هم لابد می شود کارمند نه تا پنج ِ بودن و نبودنش با هم مساوی... در حالی که اگر بتوانیم جلوی ِ با هم بودن ِ این دو را بگیریم الیز آنقدر خودش را در کارش غرق می کند که می شود بهترین دنسر  ِ طول تاریخ (یا همچین چیزی) و دیوید هم می شود رییس جمهور... و طی کل فیلم یک عده علافند که با وجود کمیستری ِ شدید بین این دو، از رسیدن ِ دیوید به الیز جلوگیری کنند تا دو آدم ِ پروگرسیو  ِ به درد بخور تحویل اجتماع بدهند... و به نظرشان این خرابکاریشان بسیار توجیه پذیر است و هر گونه هزینه ای برایش معقول...


من که هنوز باور نکرده ام نیمه ی گمشده دارم یا جای ِ خالی ِ لازم به پر شدن در زندگی! یعنی به نظرم خود ِ صورت مساله رد است و سرگشتگی ام به این مربوط نیست که «نیمه ی گمشده ام» را پیدا نکرده ام... اما شاید حقیقت داشته باشد... شاید آدمهایی که به جای خاصی نرسیده اند خوشحالتر بوده اند... چون زندگیشان انقدر پر بوده که هیچ چیز دیگر برایشان مطرح نشده... تا جایی که حتی لازم ندیده اند که ثابت کنند و به سمع و نظر دیگران برسانند که چقدر خوشبختند و چقدر بی تمنا... این شاید ساده ترین و در عین حال دست نیافتنی ترین فرم رستگاری باشد...




یادداشت اول: آقای ای.او.ویلسون آقایی هستند که روی ریشه ی بیولوژیکِ رفتارهای اجتماعی تحقیق می کنند... به چند نفر نشانشان دادیم، زدند توی ذوق مان که یارو پوپولیست است و از این «دستی در هر کاری» هاست و عمق ندارد و اینها... اما از آنجایی که من کلن آدم ِ ذوق مرگی هستم و اصولن بقیه را جدی می گیرم مگر اینکه خلافش را به زور بهم ثابت کنند، هنوز فکر می کنم آقای ای.او.ویلسون و تحقیقاتشان بسیار هیجان انگیز است و حتی می تواند بر روی مسائلی مثل نژادپرستی و مذهب پرستی نور جدیدی بیافکناند... و من الله توفیق...


یادداشت دوم: کتابخانه ی شهرمان فیفتی شیدز آو گری را لیست کرده به عنوان داغترین کتاب حال حاضر... این داغیت از کجا می آید؟ از آنجا که بانو آنجلینا جولی برای کارگردانی ِ فیلم مقتبس از کتاب اظهار علاقمندی کرده... بعله... حالا شما پیف پیف کنید و بنده هم به محتوای کتاب مذکور کاری ندارم ولی آیا ایشان که هر حرکت انگشتشان موجی تولید می کند از شرق به غرب و هر اشارتشان بشارتیست بشریت را، از منی که با تمام قوا هم اگر بیفتم روی چیزی هیچ آبی از هیچ آب دیگری تکان نمی خورد، بهتر نیستند؟

اگر هم دارید می پرسید بهتر از چه جهت، باید عرض کنم که از همه جهت...


یادداشت سوم: روزهای شلوغی را گذراندم و تنم از همه ی این همهمه انگار درد می کند... تقصیر خودم بود... حالا هم که باران بند نمی آید... 

نق می زنم در حد المپیک زمستانی ونکوور 2010


مرا با زنجیرهایم بلند کن


یادداشت اول: متوجه شده ام که در زندگی، بعضی چیزها را دوست دارم و از بعضی چیزها لذت می برم و این دو می توانند هیچ ربطی به هم نداشته باشند... یعنی چیزهایی هستند که ازشان لذت می برم ولی دوستشان ندارم... مثال: مهندس بودن... چیزهایی هستند که دوستشان دارم ولی ازشان لذت نمی برم... مثال: فیلم اینک آخر زمان... یا بعضی آدمهای دردناکِ زندگی ام... یا دماغم...


بعله... آدم این چیزها را بداند کمتر از دست خودش گیج می شود... کمتر غافلگیر می شود... کمتر جواب کم می آورد



در ستایش پرتقال


روی نیمرو پرتقال بچکانید... خیرش را می بینید


تخم مرغ را بیندازید ته تابه ی روی شعله ی کم... اگر تابه تافلون بود می توانید روغن را حتی فاکتور بگیرید... متمدن باشید و زرده ها را به آرامی باز کنید... طوری هم نزنید که نشود زرده و سفیده را از هم تمیز داد... آنطور هم زدنِ نیمرو مال صد سال پیش بود و پیشینه اش بر می گردد به تابه های روحی که همچین آب غذا را می مکید انگار روح را از کالبد... شما از امکاناتِ روز استفاده کنید و بگذارید زرده خیلی آرام روی سفیده پهن شود... تجلی ِ تصادف در لحظه باشد... اثر هنری خلق کند...

بعد قبل از اینکه سفیده ببندد پرتقال را بچکانید روی تخم مرغ... نصف پرتقال متوسط برای یک تخم مرغ باید که کفایت کند... اگر پرتقال شیرین بود نصف لیمو (یا کمی آبلیمو) هم اضافه شود... نمک هم حتمن... فلفل در این ترکیب توصیه نمی شود... شعله را حالا می توانید زیاد کنید... تا نیمرو ببندد گوجه فرنگی ها را خرد کنید توی بشقاب... ریحان هم اگر دم دستتان بود دریغ نکنیدش از خودتان... زیتون؟ جعفری؟ پنیر؟ دیگر اینها بسته است به سلیقه تان... فقط لطفن یک کاری نکنید که مزه ی پرتقال و لیمو گم و گور شود... مصرف کرده و حالش را ببرید...