شیب زمین


خبر توافق هسته ای... لیوان آب رو گرفتم زیر دماغم... همه دارن به هم تبریک می گن... یکی ازم می پرسه که آیا بر میگردم ایران... فکر می کنم این آب که بوی سگ خیس نمی ده... چقدر تا حالا حرف چرت زدم... چقدر حرف چرت شنیدم... کلن خیلی حرف می زنیم... بهتر می بود اگر بیشتر سکوت می کردیم... زندگی تو اروپا بیشتر معنی می ده... احساس می کنم زمین شیبدار شده... شاید به سمت لوکزامبورگ... شاید به سمت مونیخ... آیا وقتشه که دوباره زندگی رو جمع کنم برم یه جای دیگه؟... فکر می کنم اگه سه سال پیش بود... آیا پیر شدم؟... خبر توافق هسته ای یه جور بی ربطی خوشحالم می کنه... همه می گن همه چی بهتر می شه... هیچکس نمی دونه چقدر... هیچکس نمی دونه چه وقت... امیدوارم :)


یادداشت اول: انقدر همه یهو دارن در مورد حق قانونی ازدواج برای همجنسگراها نظر می دن، اگه در جریان نبودم فکر می کردم این اولین بار در تاریخ بشره که این حق داره به رسمیت شناخته می شه... جا داره بگیم خوش به حال دولت فدرال آمریکا که انقدر همه بهش توجه دارن

این چند روزه انقدر کامنت و تحلیل علمی و غیر علمی و فحش و بد و بیراه خوندم، احساس می کنم تا منم موضعم رو روشن نکنم روزم شب نمی شه... لذا اومدم بگم که به نظر من این حرکت دادگاه عالی خیلی هم معقول بود و تازه چرا زودتر رای ندادن... به دوستانی که به "طبیعی" بودن جفتگیری زن و مرد و "غیر طبیعی" بودن جفتگیری مرد و مرد یا زن و زن اشاره می کنن باید بگم ازدواج هیچ ربطی به جفتگیری نداره و اگر شما می خواین، ربطش بدین برای خودتون ولی همجنسگراها برای  جفتگیری لنگ قانونی شدن ازدواج نبودن و در این زمینه چیز خاصی براشون تغییر نکرد... کسانی که به حق بچه دار شدن اعتراض می کنن هم تریبون رو اشتباه گرفتن... همجنسگراها (پا به پای مادران مجرد و زوجهای ازدواج نکرده ) قبل از این هم می تونستن بچه دار بشن و قانونی شدن ازدواجشون این مسئله رو تحت تاثیر قرار نداد... حالا اینکه بچه دار شدنشون چقدر کار خوبیه، یه بحث کاملن جداست و نباید قضیه ی قانونی شدن ازدواج رو تحت تاثیر قرار بده (که البته من چون الان تو مود روشن کردن تکلیفم با بقیه ی دنیا هستم باید بگم که به نظر من هیچ ایرادی به بچه دار شدن همجنسگراها نیست! )... کلن به نظرم دوستان باید معنی قانونی ازدواج رو از مفهوم احساسی و معنوی ازدواج جدا کنن تا بتونن این قضیه رو بهتر بررسی کنن... اون چیزی که همجنسگراها الان بهش رسیدن اینه که از نقطه نظر قانون و دولت و نهادهای حقوقی دارای همون حقوقی باشن که زوجهای دگرجنسگرا داشتن (فارسی رو دارم پاس می دارم الان )... حقوقی مثل حساب مالیاتی مشترک داشتن، حق ارث، حق تصمیم گیری مشترک، حق ملاقات در بیمارستان (که خیلی دلخراشه و آخه چه جوری دلتون می آد ) و الخ... هیچکدوم این حقوق هیچ ربطی به عاشق شدن و جفتگیری و خانواده تشکیل دادن و بچه دار شدن یا به سرپرستی گرفتن و تا آخر عمر به پای هم پیر شدن نداره... و امیدوارم هیچکس هم برای چنین کارایی لنگ یه پاره سند ازدواج و اجازه از طرف حاکم وقت نباشه... حالا اگر بعضی از ماها فکر می کنیم یه رابطه ی تا آخر عمری که منجر به تشکیل خانواده و بچه دار شدن و غیره می شه، فقط زیر پرچم ازدواج ممکنه، خب باشه فکر کنیم و واسه خودمون این رو به اون گره بزنیم... ولی واقعیت اینه که اینا هیچکدوم جزو معانی حقوقی ازدواج در غرب وحشی نیست و همجنسگراها هم برای هیچکدوم از اینا نجنگیدن... 

جا انداختن اینکه همجنسگراها هم حق نفس کشیدن و عاشق شدن و خانواده داشتن و بچه بزرگ کردن دارن، جنگیه که با فرهنگ و جامعه دارن، هنوز هم مشکلشون کامل حل نشده، حالا حالاها هم وقت می بره، هیچ قانونی هم نمی تونه کمکشون کنه... نژادپرستی رو یادتونه؟ این عموشه...


یادداشت دوم: انقدر این روزا همه ی الگوهای زندگیم یا سیاه پوستن یا گی یا لزبین، احساس می کنم زندگیم خیلی راحتتر بود اگه سیاه پوست یا لزبین یا هر دو بودم! یعنی یه جوری برام حسرت شده که آخه چرا اینجوری ام و اونجوری نیستم... که البته این از نگاه خیلی محلی و نمونه های محدودی که دارم نشات می گیره... شما عبرت بگیرین


یادداشت سوم: خیلی سعی کردم کلمه ی غیر فارسی استفاده نکنم تو این پست... انشاله که تلاشم خیلی اوت نبوده و مقبول بیافتد...