لوزرز


Corporation... هویتِ مستقلی که هیچی نیست و همه چی هست... اختراع ِ بزرگیه به نوبه ی خودش... انعکاس ِ تصویر «ارباب» در اقتصادِ مدرن... مثل اینه که کدخدا اومده یه مترسک گذاشته جای خودش... دیگه نمی شه گفت که یکی اومده بقیه رو اسیر کرده... نمی شه نسبت به یه هویتِ مجازی خشمگین بود... بندهای اسارت نامرئی شده... آدم نمی فهمه داره از کجا می خوره...

وضعیتِ کارگرها تو آمریکای شمالی، به نسبتِ پیشرفته بودنِ ممالکش، خیلی وخیمه... من این رو از چشم مهاجرپذیر بودنِ آمریکا و کانادا می دونم... مهاجر، با ذهنیتِ "فقط یه کاری کنم که زنده بمونم" و "لطفن مرا پناه دهید" و "باید سختی ها رو به جون خرید"، آمادگی ِ هر کاری رو داره... و فقط و فقط برایِ اینکه جا بیفته و بمونه و مجبور نشه برگرده، حاضره هر شرایطی رو به جون بخره... این خودش ایجادِ رقابت می کنه و خیالِ روسا راحت می شه که با هر شرایطی می تونن از آدما کار بکشن... از سوی دیگه روح ِ کهنه ی امپریالیسم (که انگار در ذاتِ آدمهای این ممالک حلول کرده) جایی برای غذاب وجدان نمی ذاره... اصل ِ اول می گه اگه می تونی، بیشتر بخور... و همین کافیه برای صاحب کار که در ِ جیبش رو تنگ کنه و تا مجبور نشه، قطره آبی از دستش نچکونه...

فکر می کنم وضع معیشتی ِ اروپا بهتر باشه... به دو دلیل: 1- روح سرمایه داری کمتر حاکمه 2- کمتر نیروی کار مهاجر داره و بیشتر متخصصینش بومی هستن و زبونشون درازتره


یکی از دوستام که هفت هشت ساله اینجا مشغول به کاره و تازه خیلی هم علاقمنده و دائم اطلاعاتش رو به روز می کنه و اینا، رسمن به خودش و همه ی کسایی که مثل خودشن (اینکلودینگ می!) می گه لوزر... و وقتی باهاش بحث می کنی می بینی راست می گه... حالا اینا رو دارم در حالی می نویسم که جمعه اس و هوا اخم کرده و منم یه باگ رو دستم مونده که اصن حوصله ی درست کردنش رو ندارم... وگرنه هنر مدیریت در Corporation انقدر سرت رو شلوغ می کنه که آدم کلن یادش می ره داره واسه چی زندگی می کنه...


آره... اینجوریاس


پی نوشت: در راستای این بحث، اگه اطلاعاتِ آماری خواستین اینجاها رو می تونین ببینین:

مقایسه ی پنجاه سال راندمان تولید در آمریکا و سایر کشورهای غول

راندمان نیروی کار(مطالعه ی آماری)

کیفیت زندگی (مال پنج سال پیشه)



یادداشت اول: پنی رو دارن حذف می کنن... می گن اگه کل مخارج رو جمع بزنیم، ضربِ هر سکه ی یک سنتی به اندازه ی یک سنت و نیم خرج بر می داره! و خب، کیه که ندونه پیدا کردنِ یک سنتی روی زمین خوش شانسی می آره... فکر کنم شانسهای روی زمین همینجوری کم کم ته بکشه...


یادداشت دوم: اوکی من دوباره می خوام غر بزنم... این چه اوضاعیه که می خوان یونان رو هم Bail out کنن؟ الان دولتِ آمریکا و اروپای متحد داره یکصدا این حرف رو می زنه که ای سرمایه گذاران، هر چقدر هم که تو سرمایه گذاریتون گند زدین اشکال نداره... ای بانک ها، اگه الکی وام دادین و قیمتها رو سمی کردین، نگران نباشین... ای وال استریت، اگه داینامیکِ بازار رو انگولک کردی و دامن ِ همه رو گرفتار نمودی، طوری نیست... ما هوای همه رو داریم... ما نمی ذاریم کسی سقوط کنه... ما براتون پول چاپ می کنیم...

یکی نیست بگه دولت که نمی تونه جادو کنه... نمی تونه پوف بزنه ضرر رو ناپدید کنه که... انقدر پول چاپ می کنه که اسکناس یه دلاری از دستمال کاغذی هم بی ارزشتر شه... بعد اونوقته که دوباره برگردیم به ضربِ سکه های طلا و سیستم ِ زر و سیم... همین الان هم تعداد کمی از سرمایه دارها دارن همه ی سرمایه شون رو می برن رو طلا و نقره که البته کار هوشمندانه ایه... ولی پیش بینی می شه در آینده دوزاریِ آدمهای بیشتری بیفته... طلا هنوز ارزش واقعیش رو پیدا نکرده...

یکی رو لازم داریم که بشینه افزایش هجم نقدینگی رو از سال 1971 (که پشتوانه ی طلا برای دلار حذف شد) تا الان حساب کنه، ببینه طلایی که اون موقع اونسی 37 دلار بود الان باید چند باشه... 


یادداشت سوم: In Bruges رو اگه خواستین ببینین بدونین که به این سادگیا ولتون نمی کنه... من بعد از یک هفته هنوز ذهنم درگیرشه


بودن یا نبودن، مسئله هنوز اینست


یادداشت اول: قراره فردا یه چیزی رو برای یکی از مدیرانِ بلند پایه پرزنت کنیم... می گن بهتره پای یکی از کامپیوترها باشه و نمی شه از اتاقهای کنفرانس استفاده کرد... اونوقت از بس که همکارانِ محترم همه شون مصداقِ هپلی و شپش و اینا هستن، دغدغه ی کل تیم شده اینکه یه میز تمیز پیدا کنن که بشه جناب مدیر رو نشوند پاش... آخرش رسیدن به من! همه اومدن تو کیوبم به به چه چه می کنن که چقدر میزت تمیزه و چقدر تو خوبی و چه سری چه دمی عجب پایی!... منم که از خنده در حال ریسه، آخر گفتم بیاین بابا میز من مال شما... لذا از حدود ظهر تا کنون سه عدد نره غول افتادن رو کامپیوتر من که یه چیزی رو نصب کنن، آخرش هم نشد... در نهایت قرار شد بریم میز ِ اونی رو که از قبل برنامه رو روی کامپیوترش داره تمیز کنیم

بعله... ما اینجور مهندسینی هستیم!


یادداشت دوم: آدمهایی که به معجزه و نشانه و خدا و پیغمبر اعتقاد دارن موجوداتِ گوگولی ای هستن... بی اعتقادی هر چند که می ذاره رها بشی و نفس بکشی و ساده باشی، ولی اون فنسی-گری هایِ دنیایِ دلیل و نشانه و اعتقاد و معجزه رو نداره...

همینجوری الکی میخ شدم رو پسرکِ گیتار به دست... شاید شبیهِ کسیه... شاید آهنگی که می زنه آشناست... شاید حال و هوا نمدار و شاعرانه اس... پسرک اما همینطوری می زنه و زیر لب می خونه و همچین غرقه که انگار هیچی نمی بینه... یکی از بچه ها با کرکر خنده می گه خب برو شماره اش رو بگیر... یه جوری جا می خورم انگار نمی دونم شماره گرفتن یعنی چی... از خودم خنده ام می گیره... یکی دیگه مون شروع می کنه: این اصن یه نشونه اس که تو امروز پا شی بیای اینجا و تو این هوا بشینیم بیرون و فلانی هم دیر کنه و ما میخ شیم و اونم صاف بیاد این جلو بساطش رو پهن کنه... و اضافه می کنه که اصن اگه نرم شماره اش رو بگیرم به کارمای همه مون گند زدم... من اما همونجوری نشستم... بحثِ نشانه و کارما و انرژی و اینا بالا می گیره و حرف تو حرف می آد... یادم می آد که خودمم یه موقعی به این چیزا اعتقاد داشتم... حالا اما از دور به دنیایِ صورتی ِ این دوستان نگاه می کنم... بارون تند می شه... پسرک جمع می کنه که بره... من هنوز همونطوری نشستم... سنگین... کرخت... شاید حتی با کج لبخندی به لب... فکر می کنم فقط یه چیزی در حد معجزه می تونه منو به حال و هوایی برگردونه که مثلن برم با یه غریبه ی جذاب سر صحبت رو باز کنم... به معجزه هم که اعتقاد ندارم... پس حلله!


از این در و همسایه


یادداشت اول: یه چند وقتیه که آلمان داره روضه ی خارج شدن از یورو رو می خونه... یعنی واحد پولش رو از یورو تبدیل کنه به یه چیز دیگه و دیگه با اروپای متحد همکاسه نباشه... این حرکت البته خیلی از بحران اقتصادی یونان آب می خوره... از اونطرف هم دارن بحث می کنن که یونان رو بندازن بیرون از یورو... حالا نمی دونم اگه یونان رو بندازن بیرون بازم آلمان یورو رو می ذاره زمین یا نه...

به نظرم آلمان حقشه شاکی باشه... اگه به خودش بود تو این وامصیبتای رکود و بحران، کلی وضعش خوب بود ولی حالا باید بار اشتباهاتِ بقیه رو به دوش بکشه... فرانسه هم تهدید کرده که از یورو خارج می شه ولی مثل آلمان جدی نیفتاده دنبالش... شاید هم منتظرن آلمان راه بیفته و اونا دنبالش!... 


یادداشت دوم: درام از نوع ایرانی... یارو پسره چند سال پیش با دختره به هم زده، حالا که دختره بعد از مدتها بالاخره رفته با یکی دیگه پسره سر و کله اش پیدا شده به تهدید و فحاشی و رفته در خونه ی دختره که اگه نیای پایین باهات حرف بزنم عکسات رو پخش می کنم تو اینترنت... دیشب دو دقه رفته بودیم بیرون، دختره پشت تلفن با یکی از دوستان حاضر در جمع اشک می ریخت که می گه بیا پایین و اگه اسید بریزه تو صورتم چی... باورم نمی شد دارم این مکالمات رو می شنوم... می گم چرا زنگ نمی زنه پلیس، می گه می ترسه آبرو ریزی شه...

تو دلم کله ام رو می کوبونم رو میز...


یادداشت سوم: یه رشته ای اینجا هست، به اسم Creative Writing... چشمک می زنه