یادداشت اول: بیست و دوی بهمن گذشت... راستش از قبلش نمی دونستم که باید منتظر چه اتفاقی می بودیم ولی خیلی ها می گفتن اتفاقاتِ بزرگی می افته... من یکی که هر چی می گشتم می دیدم هیچ تغییری از مثلن عاشورا به وجود نیومده که حالا بخواد گشتاور خاصی رو به نفع گروهی ایجاد کنه... فقط دو گروه بیشتر واسه هم شاخ و شونه می کشیدن... در کل فکر کنم بیشتر دلمون می خواست که این «بیست و دو» هم مثل اون «بیست و دو» باشه... شاید به لحاظ زیبایی شناختی!

و بعدش هم کمی به دلیل ناخوشی و کمی به دلیل دل نازکی، زیاد پیگیر اخبار نشدم ولی گویا درجه ی خشونت خیلی کمتر بوده که به افتخارش نفس راحت می کشیم... به هر حال من هیچوقت به سیاست علاقمند نبودم و حتی الان که به قول یکی سیاست جفت پا رفته تو شکممون هم نمی تونم علاقه ی نداشته ام رو خیلی بیشتر از قبل پر و بال بدم... این روزا هم بیشتر اخبار اقتصادی رو دنبال می کنم... البته کیه که بتونه اقتصاد رو از سیاست جدا کنه... ولی خب بیشتر اخبار اقتصادی رو دنبال می کنم!


یادداشت دوم: به دلیل پاره ای شکستگی ها مجبور شدم ناخن هام رو کوتاه کنم و هم اکنون دارم حالی می کنم با تایپ کردن! البته این بدین معنی نیست که خیال دارم از این به بعد ناخن هام رو کوتاه نگه دارم... ولی خدایی این کیبورد اختراع کاملن مردونه ایه ها


یادداشت سوم: به واسطه ی المپیک ساعت کارمون رو یک ساعت شیفت دادن عقب... منم کم نمی آرم و تا می تونم فحش می دم... از خواب که بیدار می شم فحش می دم، خروس خون که می زنم بیرون فحش می دم، اتوبوس که نمی آد فحش می دم، می رسم سر کار فحش می دم، تو خودِ سر کار فحش می دم، خلاصه فحش می دم تا برسم خونه و یادم بره که المپیکه... ولی اگه تو خونه باز یادم بیاد باز فحش می دم!

یه کاری می کنن آدم از هر چی المپیکه بیزار بشه... زندگی نذاشته برامون... یه مشعل به چه بیریختی رو هم هی دارن تو شهر می چرخونن و هر جا می ری ترافیکه... دو ساعت پیش هم از خیابون بغلی ِ ما رد شد و من انقدر حال نداشتم که نرفتم ببینم... خلاصه فرصتهایِ "یه بار تو زندگی" همینجوری داره از بغل گوشم رد می شه و من در خوابِ غفلتم (و گاهی هم فحش می دم)!


نظرات 2 + ارسال نظر
نرگس شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 07:44 ب.ظ

یعنی من یه بار اینو خوندم بعد یه بار بلند واسه امیرحسین خوندم و باز قاه قاه خندیدم. این فحش دادن روزانه رو من می فهمم... چون اصولا کسی در زندگانی زودتر از من سر کار نمیره... مثلا من همین الان دارم فحش میدم چون فردا بین التعطیلینه اما من باید برم سرکار...بهرحال فحش چیز خوبی است در دنیا و من شدیدا پایه ام...
این بیست و دوم هم که گذشت ... انتظار چیز خاصی نداشتیم... امسال هر کسی تهران بود می دید که به ازای هر نفر یه نیرو گذاشتن توی خیابون. دست پسر چهارده ساله هم باتوم بود...بهرحال خوب شد که چیزی نشد چون فاجعه ای رخ میداد از قبل بدتر...اینبارتا دندون مسلح بودن...

میم نقطه یکشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 04:56 ب.ظ

البته نمیدونم از کی تا حالا باتوم و سپر تا دندان مسلح بودن محسوب میشه؟
کاملا بی اجازه و رضایت پدر و مادر که میترسیدن چیزی سرم بیاد اتوبوس ساعت 6 گرفتم و 6 صبح رسیدم تهران دوبار مسیر آزادی تا انقلاب رو رفتم اما دریغ از یه دونه سبز!

پلیس هم بود،اما مثلا اگر اون جمعیتی که آقایون سبز مدعی بودن میان آیا پلیس کاری میتونست بکنه؟؟؟
مهم این بود که امسال 22 بهمن واقعا 22 بهمن بود،یه جواب محکم به دیکتاتوری اقلیت،جوابی به رکن چهارم دموکراسی بود که الان در همه جا چه ایران و چه جهان تبدیل به رکن چهارم سرمایه دار ها و ایضا غرب زده ها تبدیل شده و هیچ صدای مردم رو نمیشنوه!
مردم جلوی جایگاه خبرنگارها شعار میدادن:بی بی سی برو گمشو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد