صنعتِ خنده


یکی از سرگرمی هایی که اینور آب پیدا کردم و هر موقع بیکارم یا حوصله ی کار کردن ندارم بهش پناه می برم، گشتن و جستجو بین ِ شغلای مختلفه... راستش رو بخواین پس از خروج از میهن ِ عزیزم بود که کم کم متوجه شدم همه ی آدما دکتر یا مهندس نیستن و همه ی پرستیژ و حال و حولِ دنیا توی کیف سامسونت خلاصه نمی شه... البته اینترنتِ پر سرعت هم بی تاثیر نبود! خلاصه پس از اندکی گشت و گذار، متوجه شدم اتفاقن مهندسها جزو مفلوک ترین اقشار جامعه هستن که قراره در تاریخ ازشون به عنوانِ کارگرانِ درس خوانده یاد بشه... دیگه لازم نیست بگم که یه مدت دپرس بودم و اینا... به هر حال وقتی آدم تو یه کشور در حال توسعه بزرگ می شه و درس می خونه ولی بعد راهشو می کشه می ره یه کشور توسعه یافته، از این اتفاقا هم می افته...


اِنی وی... فارغ از این مقدمات، یکی از شغلهایی که خیلی چشمم رو گرفته Comedian بودن و به طور کلی صنعتِ کمدیه... خیلی خوبن این موجودات!... من خودم خیلی اهل ِ خندیدن و خندوندنِ بقیه ام، ولی اینکه یکی شغلش این باشه و بابتِ کارش پول بگیره، Well... that's just like heaven! و عجب صنعتِ غولیه اینجا... کمدین ها و نویسنده های کمدی، حداقل توی آمریکا، جزو باهوشترین و گاهن فهمیده ترین مخلوقات هستن... بعضی هاشون یه پا منتقد سیاسی و متفکر اجتماعی ان... ولی عوض اینکه برن عینک بزن و بشینن پشت میز اخم کنن و به همه احساس ِ احمق بودن بدن، اومدن کمدین شدن... بعضی هاشون هم هیچ مرزی برایِ خندوندنِ بقیه ندارن... ممکنه خیلی اتفاقی ببینیشون که دارن با بادِ شکمشون آهنگ می زنن! (البته در همه ی این حرکات نیاز به شهرت و جلب توجه دیده می شه... ولی من با اونش مشکلی ندارم)...


خلاصه نشستم دارم رزومه ی چند تا از غیر معروفهاشون رو می خونم... ممکنه در نگاهِ اول اینطور به نظر بیاد که اینا همون دلقک هایی هستن که رنگِ صورتشون رو پاک کردن و کت و شلوار پوشیدن... ولی وقتی دقیق می شی می بینی آدمای خیلی جالبی هستن... یکی شون هست که یه وبسایتِ پر از ویدئو های جالب درست کرده... بعد کارش رو گسترش داده و الان یه شرکت داره و دفتر و دستکی و فقط کلی آدم استخدام می کنه که ویدئو و عکس جالب آپلود کنن تو سایت... یعنی همون کاری که ما واسه دل خودمون تو فیس بوک می کنیم!... هدفشون هم اینه: دلمون می خواد انقدر جالب باشیم که حداقل روزی دو ساعت از وقتِ کاری شما رو بگیریم!


در مورد من که کاملن موفق بودن!


تو نه چنانی که منم، من نه چنانم که تویی


یادداشت اول: دلم برای المپیک تنگ می شه... تمام این دو هفته رو به واسطه ی صبح زود پاشدن های ظالمانه و شب تا دیر وقت بیرون ماندن های شادمانه خسته بودم و خواب... ولی خوش گذشت... کلی دچار عِرق ملی-کانادایی و افتخار و غرور و همبستگی با مردمی شدم که تا دو سال پیش نمی شناختمشون... حتی یه روز صبح هم پاشدم برای صبحونه پنکیک درست کردم! دیگه ببین آدم تا چه حد می تونه جو گیر بشه!


یادداشت دوم: نشستم دارم یونیت تست می نویسم برایِ کدِ یُقوری که تازه قبلن در ابعاد بسیار گسترده ای تست شده... یعنی آدم توی آفتابه شیر موز بخوره و به این جور گِل لگد کردن ها نیفته... کُد هم، هر چند که تمیز نوشته شده (خودم نوشتم!) ولی تِستِبل نیست... نیست آقا... وقت می دادید، تستبل می نوشتیمش... ندادید، از این سر و آن سرش زدیم... همین هم از سرتان زیاد است... والله!

تجربه بهم نشون داده که همیشه سخت ترین و کثیف ترین کارها می افته گردنِ اعضایِ خردسالِ گروه... یعنی عدالت در حد تیم ملی... یارو هزار سال سابقه کار داره، کرور کرور بیشتر از من حقوق می گیره، اونوقت تمیزترین و شسته رفته ترین کارها رو بر می داره، سه سوت انجامشون می ده، بعد سه ماه هی واسه این و اون پرزنت اش می کنه و باهاش پز می ده!... بدبختِ دو عالمه اون کسی که با گنده تر از خودش همکار باشه!


یادداشت سوم: اعتماد رو (هم) توقیف کردن... این روزنامه ی طفلک تنها سورس ِ خبری بود که من ِ طفلکتر هر روز بهش سر می زدم و کلی باهاش کیف می کردم... یه خورده بوی «شرق» می داد... حالا اخبار اقتصادی و بورس و بازار رو از کجا بخونم؟ :((



روز مهندس مبارک


دوستان روز مهندس رو به هم تبریک می گن... خر کیف می شم!... خیلی فرق داره وقتی یه روز تو تقویم به دسته و رسته و صنف و قطارت تعلق داشته باشه و توش به هم یادآوری کنین که مهندسین و مهندس ها خوبن و دنیا بهشون نیاز داره و بهشت زیر پاشونه!... آدم کمتر احساس پوچی می کنه...

به مهندس بودن فکر می کنم... به این روح ِ پر غروری که مهندسی و مهندسی ِ فنی در بطنمون دمیده... به اینکه باور کردیم عالی هستیم... به اینکه هیچی نمی تونه جلومون رو بگیره و هر قله ای فتح شدنیه... به اینکه پرفکشن ممکن الوجوده... به اینکه همیشه یه راه حلی وجود داره... به نظرم مهندس بودن یه جور ساختار عقیدتیه که دنیا رو از دیدگاهِ متفاوتی می بینه... منتها مهندس ها همیشه انقدر سرگرم ِ «انجام دادن» هستن که زیاد به تفسیر و توضیح ِ خودشون نمی پردازن... 

من مهندس خوبی نیستم... با خودم که رو در بایستی ندارم... تکنولوژی دغدغه ام نیست و پتانسیل ِ کار ِ گنده کردن رو ندارم... به نظرم مردم به پروسسور با سرعتِ هیولا و حجم ِ اندازه ی نخود احتیاج ندارن... شاکی ام از دستِ پشت و رو شدنِ قانونِ احتیاج و اختراع... معتقدم مهندسی داره روح ِ بشریت رو Obsessed می کنه... اختراع رو ارائه می کنه تا احتیاج بوجود بیاد... تو زندگی مردم کامپلکسیتی ایجاد می کنه تا خودش رو توجیه کنه... آب رو گل آلود می کنه که ماهی بگیره... اما باز هم معتقدم که در عالم ِ علم، دستِ آخر فقط یه مهندس می تونه از همه ی حرف و حدیث ها نتیجه گیری کنه و از «دانستن» یه چیز به درد بخور در بیاره...


خلاصه اینجوری... من که با مهندسی دارم صرفن قوتِ جسمم رو مهیا می کنم و تو وادیِ پر دبدبه و کبکبه اش، روحم کاملن منزویه! و هنوز هم فکر می کنم به اینکه وقتی بزرگ شدم چی کاره بشم... اما مهندسای جدی و Devoted رو دوست دارم :-)



پی نوشت: می خواستم ببینم به چه مناسبت 5 اسفند رو دادن به مهندسا (تولدِ کیه؟ وفاتِ کیه؟ عروسی ِ کیه؟!) بعد تو آرشیو خبرها دیدم انگار از پارسال این مناسبت رو حذف کردن! علاوه بر اینکه ایشالله دستشون بشکنه، استقامتِ دوستان در برگزاریِ هر چه باشکوه تر این روز ستودنیه!


پس از بیان


بابام می گه با نگاه کردن به قانون و اصطلاحاتِ حقوقی ِ هر کشوری، می شه یه حدودی از ماجراها و اتفاقاتِ غالب توی اون کشور رو حدس زد... مثلن اگه می ری قانونِ یه کشور آفریقایی رو می خونی و می بینی نوشته «خوردنِ بچه ی همسایه ممنوع است» می فهمی تو اون کشور پیش می آد که مردم بچه ی همسایه شون رو بخورن!


از همین دست است عبارتِ "آزادیِ پس از بیان" که فکر کنم اختراع ِ زبان ِ حقوقی/مدنی ِ خودمان است... انگشتِ اشاره ام به سمتِ این روزها و این سالها نیست... قبل و قبل و قبلش هم همین بوده... همیشه همین بوده... آزادی، انگار همیشه دام بوده برایِ به بند کشیدن