تو نه چنانی که منم، من نه چنانم که تویی


یادداشت اول: دلم برای المپیک تنگ می شه... تمام این دو هفته رو به واسطه ی صبح زود پاشدن های ظالمانه و شب تا دیر وقت بیرون ماندن های شادمانه خسته بودم و خواب... ولی خوش گذشت... کلی دچار عِرق ملی-کانادایی و افتخار و غرور و همبستگی با مردمی شدم که تا دو سال پیش نمی شناختمشون... حتی یه روز صبح هم پاشدم برای صبحونه پنکیک درست کردم! دیگه ببین آدم تا چه حد می تونه جو گیر بشه!


یادداشت دوم: نشستم دارم یونیت تست می نویسم برایِ کدِ یُقوری که تازه قبلن در ابعاد بسیار گسترده ای تست شده... یعنی آدم توی آفتابه شیر موز بخوره و به این جور گِل لگد کردن ها نیفته... کُد هم، هر چند که تمیز نوشته شده (خودم نوشتم!) ولی تِستِبل نیست... نیست آقا... وقت می دادید، تستبل می نوشتیمش... ندادید، از این سر و آن سرش زدیم... همین هم از سرتان زیاد است... والله!

تجربه بهم نشون داده که همیشه سخت ترین و کثیف ترین کارها می افته گردنِ اعضایِ خردسالِ گروه... یعنی عدالت در حد تیم ملی... یارو هزار سال سابقه کار داره، کرور کرور بیشتر از من حقوق می گیره، اونوقت تمیزترین و شسته رفته ترین کارها رو بر می داره، سه سوت انجامشون می ده، بعد سه ماه هی واسه این و اون پرزنت اش می کنه و باهاش پز می ده!... بدبختِ دو عالمه اون کسی که با گنده تر از خودش همکار باشه!


یادداشت سوم: اعتماد رو (هم) توقیف کردن... این روزنامه ی طفلک تنها سورس ِ خبری بود که من ِ طفلکتر هر روز بهش سر می زدم و کلی باهاش کیف می کردم... یه خورده بوی «شرق» می داد... حالا اخبار اقتصادی و بورس و بازار رو از کجا بخونم؟ :((



نظرات 3 + ارسال نظر
شعله سه‌شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 02:22 ق.ظ

وانا اتند آور ایونت ؟
http://www.ncm.com/Fathom/OriginalPrograms/event/Half_The_Sky.aspx


هو یو اور نوتسید هاو دیس وان ترنز اوت تو بی ؟

http://www.backupflow.com/song/1085.htm



حمیدرضا پنج‌شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 10:18 ب.ظ

در پایان مصاحبه شغلی برای استخدام در شرکتی، مدیر منابع انسانی شرکت از مهندس جوان صفر کیلومتر ام آی تی پرسید: « برای شروع کار، حقوق مورد انتظار شما چیست؟»
مهندس گفت: «حدود 75000 دلار در سال، بسته به اینکه چه مزایایی داده شود.»
مدیر منابع انسانی گفت: «خب، نظر شما درباره 5 هفته تعطیلی، 14 روز تعطیلی با حقوق، بیمه کامل درمانی و حقوق بازنشستگی ویژه و خودروی شیک و مدل بالا چیست؟»
مهندس جوان از جا پرید و با تعجب پرسید: «شوخی می‌کنید؟ »
مدیر منابع انسانی گفت: «بله، اما یادت باشه اول تو شروع کردی...

سارا جمعه 14 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 02:18 ق.ظ

به حمیدرضا: مرسی خیلی عبرت انگیز بود!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد