در جریان جام جهانی قطر یکی از سوالهایی که خیلی پرسیده شده اینه که چی بپوشیم که مشکل ساز نباشه... اخبار رو که دنبال می کردم و کامنت ها رو که می خوندم، برام هم تازه بود و هم آشنا که مسئله ی پوشش آنقدر ساده ولی گیج کننده باشه... خیلی ها شاکی هستند که چرا مقامات قطری یه سری دستورالعمل واضح با مثال و غیره منتشر نکردن که همه بدونن، و به جاش همه جا آخرین حرفشون اینه که «لطفن به فرهنگ ما احترام بذارین»... یه عده می گن به این راحتی نیست توضیح دادن شفاف و کامل این قضیه و به طور ذاتی گیج کننده اس، واسه همین گیج شدیم... یه عده هم که کلن معتقدند هر چه بادا باد و اگر کار به جاهای باریک بکشه دولتشون پادرمیانی می کنه...


برای منی که توی محیط اسلامی بار اومدم و هر سال مدرسه نمره انضباط گرفتم ولی، جواب واضحه... قدم اول اینه که نگاه کنی ببینی بقیه چی پوشیدن، تو هم همون رو بپوشی و زیاد تو چشم نزنی... قدم دوم اینه که دو قدم دورتر از خط قرمز راه بری... قدم سوم اینه که اگر شک داری لباست مناسبه، مطمئن باش مناسب نیست و باید بیشتر تلاش کنی که «عادی» باشی (نگاهی پرکتیکال به قدم دوم)... همینجوری قدم به قدم، دایره ی مانور ات رو کمتر و کمتر می کنی تا مطمئن شی که داری کاملن تحت قوانین نانوشته عمل می کنی... 


این شاید اولین بار باشه که سر قضیه ی پوشش اجباری، فرصت مشاهده ی آزاد جدا از خودم رو دارم... همیشه وقتی اینجور بحثها بوده من جزو دموگرافیک  مفعول بودم که بحث بهش اعمال می شه، و هیچوقت اینجوری فرصت عقب نشستن و مشاهده کردن نداشتم... حتی از شهریور امسال هم که دارم سعی می‌کنم واضحتر در مورد این قضیه فکر کنم، باز فکرام و تجربیاتم با هم قاطی می شه... ولی این جام جهانی  فرصت نابیه... وقتی اینهمه آدم از اروپا یا آمریکای شمالی با هم و در یک زمان دارن سعی می کنن این داستان محدودیت پوشش رو ابهام زدایی کنن و می بینی که هی گیج می شن و نمی فهمن چه جوری باید از این قضیه سر در بیارن... از چیزی که به عمد مبهم نگه داشته شده... به عمد، چون ابهام در قوانین و مهمتر از اون نامعلوم بودن جریمه یا جزا یکی از بهترین راهکارها برای درونی کردن انضباط اجتماعیه... چون آدم رو همیشه در حال حدس زدن نگه می داره... و آدمی که دائم در حال حدس زدنه، به راحتی محافظه کار می شه... کم هستن آدمایی که در طولانی مدت چادرشون رو ببندن به کمرشون و تصمیم بگیرن ته قضیه رو در بیارن، یا قانون آمیخته به سنت رو چلنج کنن و پی هر جور آخر عاقبتی رو به تن بمالن... مخصوصن توی شرایط صلح و آرامش نسبی... اکثر آدمها طاقت نمی آرن که ندونن آخر و عاقبت کاری که می کنن چی می شه... ندونستن مثل برزخ می مونه... آیا هیچی نمی شه؟... یا می افتن زندان، یا شلاق می خورن، یا دارشون می زنن؟... آدم متوسط نمی تونه بی ثباتی ای که توی این بازه ی احتمالات هست رو به مدت طولانی دوام بیاره... می گرده دنبال راه چاره، و یکی از راه چاره ها اینه که تو دلش می گه حوصله داری در بیفتی، بیا آسه برو، آسه بیا، به زندگیت برس، یه جوری که زانوی آهوی بی جفت نلرزه... 


و این آغاز کانسرواتیو شدن درونیه... یه جوری که حتی هزینه ی اعمال قانون رو کم می کنه و رفته رفته هر جور قانون چپکی یا راستکی ای رو عادی می کنه... تو همچین محیطی ممکنه آدم از سر تا ته زندگی رو بره و حتی به ذهنش خطور نکنه که اسارت اصلی درونشه... که پلیس اصلی خودشه...



نظرات 1 + ارسال نظر
اشکان سه‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1401 ساعت 07:55 ب.ظ

چقدر عالی آنالیز میکنی مسائل را....چند پاراگراف آخر خیلی خوب بود...همیشه تو حرفات یه چیز جدیدی هست برای یاد گرفتن...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد