من با قضیه ی حجاب همیشه یه جور دو رویی برخورد می کردم... از یه ور برام واضح بود که نه تنها بیخوده، که ظلمه و بی عدالتیه و فلسفه اش از بیخ می لنگه... از طرف دیگه روم نمی شد جدیش بگیرم و بیشتر رو این فاز بودم که زنها مشکلات بزرگتری دارن و در شأن من نیست که بخوام سر این چیزا چونه بزنم... زیر پوستی بر حذر بودم از اینکه بهم برچسب سطحی بودن و دنبال قرطی بازی بودن بخوره... الان که فکر می کنم برام خنده داره، ولی یادمه مکالمه ی درونیم همیشه یه چیزی تو مایه های این بود که حالا من که نمی خواهم قرطان و فرطان برم و بیام، چه فرقی می کنه این لچکی رو بندازم سرم یا نه... و چقدر اشتباه می کردم... چقدر فرق می کرد و چقدر نادیده گرفته شدن و مفعول حساب شدن از همینجا شروع می شه... چقدر عدم تقارن حقوقی به همین ساختارهای به ظاهر ساده بنده... و چقدر ساده بودم که فکر می کردم آدم باید همیشه دست بالا رو بگیره و خودش رو قاطی موضوعات کوچیکه نکنه... الان در آستانه ی چهل سالگی می فهمم این موضوعات کوچیکن که موضوعات بزرگ رو لاینحل می کنن... که شاید حتی بدترین حالت این باشه که موضوعات کوچیک پیش پا افتاده و ساده باشن... که آدم حتی روش نشه سرشون چونه بزنه... مسأله ی حجاب ساده نیست، ولی به اندازه ی کافی دورش تبلیغ و ترویج شده که به نظر پیش پا افتاده بیاد... حداقل برای من اینطور بود...


و حالا که دهه هشتادی ها رو می بینم، که انگار ترس رو هجی نمی کنن، می فهمم چقدر دنیا رو وارونه می دیدم و از روی ترس فلسفه بافی می کردم... چقدر مخالفت کردن و نرم به ضم نون شکوندن به اندازه ی نفس کشیدن برای آدمی آدمیت مهمه... و مشعل نسل پیش رو دست نگرفتن فقط مستحب نیست، واجبه... و چقدر بزرگترین سوالی که باهاش دست و پنجه نرم می کنم اینه که چه جاهای دیگه ای چشم به روی واقعیت بستم و انتخاب راحت ولی از روی ترس، از روی محافظه کاری، از روی در جریان آب شنا کردن گرفتم در حالی که نمی بایست... اینم از اون چیزاییه که هر کسی باید برای خودش تصمیم بگیره، جهت شنا کردن واسه هر کسی یه مصلحت خاصی داره... برای یکی هم ممکنه درستش این باشه که اصن شنا نکنه، بزنه به خاکی و درخت تکامل رو دو شاخه کنه... 


ته ذهنم فکر می کنم شاید مهندسی خوندنم و اینهمه سال تو همون فیلد کار کردنم یکی از اون تصمیماتی بود که از روی ترس گرفتم... اینکه تصمیم گرفتم جدی ننویسم چون مگه آدم چند تا کار رو می دونه همزمان با کیفیت بالا انجام بده... اینکه اولویت ام رو گذاشتم روی مادیات زندگی به این توجیه که آدم از مادیات خیالش راحت باشه معنویات رو می تونه با یه حرکت درست کنه... شاید نهضت دهه ی بعدی زندگی این باشه که مسیرم رو به خودم نزدیکتر کنم... حتی اگر از بیرون کمرنگ تر و کمتر دهان پر کن باشه...  شجاعت اینو داشته باشم که فکرم رو سانسور نکنم... به خود محافظه کارم میدون ندم که امور زندگی رو به دست بگیره... شاید این حداقل کاری باشه که بتونم بکنم به حق شجاعت‌های فریاد زده شده و خون‌های ریخته شده ی این دو ماه...

نظرات 3 + ارسال نظر
یوسف جمعه 20 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 01:37 ق.ظ

متنتو خوندم به فکرم رسید که شهید دوران اگر چه برای آزادی مرز فیزیکی تفنگ به دست نجنگید شاید ما رو از زندان فکرمون نجات بده

سارا شنبه 21 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 09:38 ق.ظ

آره دقیقن... امیدوارم

اشکان سه‌شنبه 24 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 11:51 ق.ظ

کسی که 100 تومن دستی میگیره پس میده همونیه که 100 میلیون هم بگیره میاد پس میده...هیچوقت تاثیر چیزهای کوچک را نادیده نگیریم....حتما کسی که امروز داره کارهای بزرگ میکنه قبلا همون کسی بوده که به خرده کاری ها و ریزه کاری هایی که اکثرا بهش بی توجه هستند...بها داده ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد