There are some women that can make you gay, and vice versa


یادداشت اول: تا از اتاق بیرون آمدیم دریغ نکرد: «با این لهجه ی کردی ِ گندش»... دختر فارسی را جوری حرف می زد که انگار کلمه هایش ده بیست بار لگد خورده اند... من تمام آن ده دقیقه محو حالت دهانش بودم هربار که می گفت «خوب» و لب بالایش آنطور کمان بر می داشت... قهوه ای چشمانش ولی انقدر سوت و کور و قهر بود که انگار خرس توی نگاهش پنجه کشیده بود... بعد از مدتها باز پشیمان شده بودم که نقاش نیستم و یک آدم عوضی ای هستم که با یک آدم عوضی ِ دیگر فارس بودنمان را توی صورت ِ بقیه ی خاورمیانه ای ها می زنیم و بعد لابد می رویم غربی ها را بر اساس ملیت و محل تولد از منظر نژادپرستی رده بندی می کنیم... 

رفته بودیم ببینیم می توانیم کارهای ِ خیر ِ داوطلبانه بکنیم در یک سازمانی که مثلن حافظ منافع جنگ زده های خاورمیانه است یا نه... وقتی آمدیم بیرون هر دو می دانستیم که نمی توانیم... همراهم که دلایلش روشن بود و صدای انزجارش بلند... من هم داشتم توی سیل احساساتی که نمی دانستم از جنس غم است یا خشم است یا نوستالژیاست غرق می شدم... سیلی که رنگ ِ قهوه ای ِ قهر ِ چشمان ِ دختر بود... خواستم زودتر دوشنبه ظهر بشود، برگردم به زندگی ِ بی حس کننده ی جهان اولی ام، توی نعلبکی کوچک خودم شنا کنم...


یادداشت دوم: جنگ اعصاب با عوضی های دور و برم را کنار گذاشتم... کی بود می گفت فراموش کردن تنها راه چیره شدن بر غم است؟ این هم تعمیمش، که بی محلی تنها راه چیره شدن بر آدمهای عوضی ست... که ایشاله خداوند چیره شوندگان را دوست می دارد



نظرات 1 + ارسال نظر
اشکان جمعه 8 دی‌ماه سال 1391 ساعت 01:24 ق.ظ

کمر درد نداشتم حالا حالاها بلند نمی شد م
که ایشالا خداوند چیره شوندگان را دوست می دارد .

حرف منو گوش نکردی .
تو اگه رمان بنویسی با سبک و لحن و حس خاصی که داری نوبل می گیری ...
چقدر التماست کردم...
من می دونم چی می گم ...
رابطه ی من با حروف و واژه ها یه چیز دیگه است

حیف تو .
حالا انگار خدای نکرده چی شده

ولی بنویس ....
سوژه بهت بدم ؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد