می کنه چون می خواد بگه می تونه


یادداشت اول: اهمیتِ انجام دادن ِ کار از راه سختش... که انگار هر چی با مصیبت بیشتر یه کاری رو انجام بدی ارزش نهایی بیشتره و دستاورد بالاتر و والاتر... براش مهمه که فلان پرتره رو از رو مدل کشیدی یا از حفظ... پاک کن زدی یا نزدی... از رو انداختی یا مداد رو گذاشتی رو کاغذ و تا طرح تموم نشده برش نداشتی... پنچری رو که خواستی بگیری جک زدی یا با زور بازو ماشین رو بالا نگه داشتی... تلفظ مکرر ِ «اینجوری که کاری نداره»... 


یادداشت دوم: می گن داستانها برای کسایی اتفاق می افتن که بتونن تعریفشون کنن... با این حساب فکر کنم توانایی داستان گویی (داستان سرایی؟ داستان رو می سراییدن قدیما؟ می خواستن داستان بگن شعر می گفتن؟ کارشون درست بوده؟ داستان بعد از شعر اختراع شد؟ حوصله ی واژه ی جدید نداشتن؟) رو از دست دادم... البته با این فرض که یه موقعی داشتمش... زندگی روی خط صاف می گذره... 


یادداشت سوم: زبان ابیوسیو... زبان گره خورده در لیچار و دری وری... زبان ِ ببین ما چه کولیم و بی اعتنا... زبان ِ توهین می کنیم چون می تونیم و احترام و اخلاق و متانت خر استند جملگی... زبانی که با دو زار سواد می فهمی متکلمش درگیر خشم های اساسی و ریشه ایست توی زندگی... که استیصال و التماس برای جلب توجه توش موج می زنه... که بیشتر به استفراغ می مونه تا کلام... اینجا تو تینیجرها و سال اولی های کالج دیده می شه... اونجا؟ شاید همه جا...


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد