دل اندر وای دارم


یادداشت اول: مدیرم انگار رگ خوابم رو گیر آورده... سر کار بهم یه وبلاگ دادن!... فکر می کنین دیگه می شه منو ساکت کرد؟!


یادداشت دوم: الان بهتر شدن ولی قبلن اخبار اسفناک رو که برای مامان بابام می خوندم می زدن به در ناباوری... می گفتن نه بابا مگه می شه... اینارو می نویسن که مردم بترسن... اینا رو می گن که سر مردم رو گرم کنن... اینایی که نشون می دن لابد یه مشکل دیگه هم داشتن... چند روز پیش داشت تعریف می کرد که سر فرار کردن بنی صدر که شد، اعدامهای شصت و هفت که تموم شد، قتلهای زنجیره ای و کوی دانشگاه که صدا کرد، ما همه اش تو دینایال بودیم... انقدر همه می گفتن همه کارای اینا دروغه و نمایشه که اینا هم قاطیش می شد... 

داشتم فکر می کردم کسی شعری نگفته واسه حقیقتی که رنگ حقه می گیره؟... این پدیده ی نوظهور  ِقرن ِ بیست و یکم ِ خالی از شاعره؟... الان دغدغه ی من شعره؟... آدم کدوم وری بدوئه که با سر نره تو دیوار؟


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد