هاله سحابی و پدر


مورخ امروز، باز از زندگی خارج شدم... باز هوش و حواسم رو گم کردم و باز دارم تو باتلاق خشم و نفرت و درماندگی و ناباوری فرو می رم... مورخ امروز، معلوم نیست باز کی مراجعت کنم...


نظرات 4 + ارسال نظر
[ بدون نام ] سه‌شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:52 ب.ظ

اگر حقیقت داشته باشه جنایت بیرحمانه ای هستش ولی فاصله حق و باطل ۴انگشته!‏

اشکان سه‌شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:22 ب.ظ

سلام به سارا و نرگس :
هرچی سنم بالاتر می ره بیشتر به این نتیجه می رسم که ارامش داشتن ( بالاتر از وجدان راحت و این جور چیزاست گرچه اون هم جزء اش هست) بهترین و بهترین چیزیه که میشه داشت....آرامش داشته باشی و مهربونی کنی ...بی انتظار و چشم داشت هیچ عوضی....
چاره ای نیست ...اینجا که منم بی سببی اگه بخوای که ارامش داشته باشی باید قید خیلی چیزا رو بزنی و بی خیال خیلی چیزا بشی... رقابت... رفاه...و ..و... و.... یه جور درویشی .....آخه اینجا هیچی فیرfair نیست
این چریانات هم که نمونه های روزمره ایه که بهش عادت کردیم...و چه بد...
بد بودن اینقدر ساده شده که گفتنی نیست...
واقعا از ته دلم خوشحالم که اینجا نیستید....

کسی که برای سارا می نویسد پنج‌شنبه 9 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:59 ب.ظ http://forsara.persianblog.ir

باز آمده ام...

امیر رضاخانی شنبه 25 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:12 ق.ظ

سارا چهل شب شد تو چیزی ننوشتی
هاله محمد شد تو چیزی ننوشتی

سارا بلا در خانه افتاده است برگرد
محصول حیرانیت بر باد است برگرد

...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد