ای عرش کبریایی... جونِ مادرت


خیلی شده... اولِ پروژه که می شه و نیازمندی ها رو مرور می کنیم، یه سری آیتم ها به نظرم احمقانه می آد... یعنی فور نو گود ریزن، از یه سریشون خوشم نمی آد و می دونم که دردسر ساز می شن... ولی خب نمی شه برگشت گفت آیتم شماره ی فلان و بهمان باید حذف شن چون من خوشم نمی آد... اونوقت باید در به در بیفتی دنبال دلیل و تحلیل که چرا آیتم فلان و بهمان بد است و اخ است و حذف باید گردد... دو هفته اس کارم شده این... می دونم شماره هایِ ایکس تا ایگرگِ فلان داکیومنت مزخرفاتی بیش نیستن که سیستم رو به گند می کشن و ما رو هم بدبخت می کنن، ولی روی تک تکشون باید انرژی بسرفم و اعصاب بسابم تا بشه به طور محکمه پسند ردشون کرد... طاقت فرساست...


حالا همین مسئله در مورد آدمهای دور و بر هم صدق می کنه... یه آدمی، حالا نگیم در نگاهِ اول یا دوم، ولی بعد از یه مدت به نظرم عوضی می آد... نمی تونم انگشت بذارم بگم مشکل کجاست ولی دِر ایز سامتینگ رانگ... یه چیزی درباره اش هست که گاز می گیره... اما به دلیل ِ یه عضو ناکارآمدی به اسم مغز و به دلیل اینکه ما موجوداتِ معقولی هستیم، باید صبر کنم و وقت بدم تا طرف حسابی به همه چی گند بزنه و رو اعصابم راه بره بلکه به مقدار کافی دلایل ِ محکمه پسند تولید شه و بتونم با برهانِ کافی بذارمش کنار!... 

یعنی مثل اینه که آدم جی.پی.اس داشته باشه ولی از رو نقشه ی کاغذی راهش رو پیدا کنه...



دیگه اینکه در پایانِ این سالِ میلادی، یه دور در خلوت و یه دور هم با تعدادی از دوستان ارزیابی کردیم، به این نتیجه رسیدیم اگر نه کل سال که این پاییز ِ آخرش حداقل، حسابی همه مون رو گا***... بابتِ لنگوئیج ِ بد هم عذر می خوام ولی هیچ کلمه ای جز این به درستی حق مطلب رو ادا نمی کنه!... سال دیگه بهتره که سال خوبی باشه وگرنه من یهو یه دیوانگی هایی ازم سر می زنه که خانمان سوز می شه... حالا ببین کی گفتم...