از این شعف ها


چند وقته هر چی می خوام بنویسم می بینم یا قبلن نوشتمش یا جایی خوندمش... واقعیت اینه که آدم از یه جایی تو زندگی شروع می کنه خودش رو تمرین کردن... خودش رو تکرار کردن... تایید کردن... رفرنس دادن... و در اونچه که ته مایه ای داشت، ورزیده شدن... اگر در شروع کردن بود، تمام کردن بود، جنگیدن بود، فرار کردن بود، در هر چه بود سخت شدن... و همین سخت شدن و سخت بودنه که تو آدمای میانسال تو ذوق (زُق؟) می زنه... پروسه اش یه چیزیه تو مایه های یائسگی فکری...



خبر مهم اینکه تحویل پروژه مون رو یه ماه انداختن عقب... می دونم برایِ کسی که این وبلاگ رو می خونه فرقی نمی کنه من کی پروژه ام رو تحویل بدم اما برای من خیلی فرق می کنه و الان مثل خر خوشحالم!... و بله اینجانب کارگر ِ طفلکی هستم که با چنین چیزهای ساده ای مثل خر خوشحال می شم... که اصلن روایت داریم می گه سادگی یکی از ارکانِ مثل خر خوشحال بودن است... بر منکرش هم فحش و بد و بیراه.



نظرات 2 + ارسال نظر
al جمعه 24 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:10 ق.ظ http://scene.blogsky.com

یک اینکه خوشحالم که خوشحالی.
دو اینکه، ببین، در حالت عادی اگه بری پیتزا فروشی و بگی پپرونی می خوام ولی یه پیتزای سبزیجات بدمزه ی بی مزه بذارن جلوت حتمآ شاکی می شی. حداقلش اینه که بد و بیراه می گی. حالا قضیه ی زندگی و خورشت خودت هم همینه، مثلآ اگه 25 ساله ای و باید قاعدتآ فصل یه غذای خوب (به فرض کباب بختیاری) باشه، اگه اون غذا در حال پخته شدن با گوشت خر باشه و به جای سماغ و نمک، خاک و علف پودر شده دم دستت باشه، خب، شاید ترجیح بدی که بزنی زیر قابلمه و بگی گور باباش نخواستیم، بری نون و ماست بخوری یا هر چی.

سارا شنبه 25 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:04 ق.ظ

اوه خب اگه نون پنیر تو آپشن ها هست که قضیه فرق می کنه... به این ترتیب شوما درست می گی!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد