You sing a sad song just to turn it around


کار ِ هشت تا پنج هیچ شکوهی نداره... نظم داره و تکرار داره و بنابراین به آدم آرامش می ده، ولی هیچ شکوهی نداره... حتی اگه آدم تصمیم بگیره که روی پلک هاش رو با سایه ی سبز براق خفه کنه، بازم می شه کاری که هر روز سر یه ساعت معینی برای مدتی معینی روش وقت می ذاره و به محض اینکه تکراری شد همه ی هیجانش نیست و نابود می شه... و خب مگه آدم چقدر جون داره که هر روز بخواد یه ایده ی جدید بزنه؟ مگه چند تا رنگ هست که به قیافه ی آدم بیاد؟... یکی رو می شناختم هر روز رنگِ لاکِ ناخنش رو با رژ لبش ست می کرد... ولی خب خانه دار بود... کار ِ هشت تا پنج با همه ی امنیتی که برقرار می کنه، رمق ِ آدم رو می کشه و دیگه دل و دماغ ِ مفرح بودن هم نمی ده به آدم...


با رفقا می رفتیم جایی، بگو نیم ساعت دورتر از داون تاون... با اینکه تو ماشین نشسته بودیم و حتی انگشت کوچیکه مون رو هم تکون نمی دادیم، تا خرخره به دوریِ راه غر زدن تاااااا رسیدیم به مقصد... اینا هر کدوم شاید سه چهار سالی از من بزرگتر باشن و همه شون تو داون تاون یا همون نزدیکی زندگی می کنن... شاید به اندازه ی همین سه چهار سال هم بیشتر از من کار ِ هشت تا پنج کردن... حالا انقدر کامفورت زون شون کوچیک شده و محدود شده به همون دایره ی در بر گیرنده ی خونه و کار که نمی تونن یه مسافتِ نیم ساعته از این شهر به اون شهر رو تحمل کنن... به خودم گفتم بیا، اینم آینده ی نزدیکت... آینده ی دور هم نخواهم داشت با این حساب...


بلی... کار هشت تا پنج هیچ شکوهی نداره... هیچ هیجانی... هیچ مجیکی... و من شدیدن نیاز به مجیک دارم... نیاز به یه کاری که یه خورده خون پمپ کنه تو رگ هام... نیاز به جوونی کردن دارم!... موهام رو هم که نمی خوام کوتاه کنم فعلن... بارون هم که می آد... یعنی "شِت" رو واسه اینجور مواقع اختراع کردن...


پی نوشت: یکی دیگه از دلایلی که اعصابم خورده اینه که یه همکار دارم از نوع چینی، هر چی می گه پشتش هارهار می خنده... یعنی هر چی می گه ها... تو مثلن بپرس: فلانی باگِ فلان قسمت چی بود؟ می گه: پایپش درست کار نمی کرد هار هار هار... بپرس: ویکندت چطوری گذشت؟ می گه: اصن خوب نبود هار هار هار... بپرس: ناهار نخوردی هنوز؟ می گه: چرا خوردم هار هار هار... یعنی هر چی بگه پشت بندش خنده هه رو می آد... یکی نیس بگه آخه لامصّب... 


نظرات 3 + ارسال نظر
azin چهارشنبه 5 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:39 ب.ظ

man kheili ba in routine 9 to 5 kalanjar miram ba khodam...sobha too metro migam nigah kon !! eine ye mosht adame badbakhte bi hosele eine robot har rooz pa mishim sobhoone mikhorim o blah blah...akhe eine ye zendane bozorg mimoone be khoda !


yani man fekr mikonam man gharare 5 saal injoori zendegi konam ?? (aslan jor@ nemikonam be 10 fekr konam! )

kholase ke man har rooz ghiafeye khodamo o adamaye too metro ke mbiinam bishtar mikham ke oonjoori nasham...

felan 1 saal o nimesh hamoonjoori gozashte...tarsnake !

سارا پنج‌شنبه 6 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 09:42 ق.ظ

آره می دونم چی می گی... یادم به اون جمله ی نغزی که تو گودر شر کرده بودیم افتاد: باهوشترینانمان همه ی اقیانوس را در تور صیاد شنا کردند
منم هر روز با خودم فکر می کنم اینجوری نمی شه ادامه داد... ‍‍‍۵ سال که سهله... فکر سه سال آینده ی هر-روز-اینجوری هم حتی نفس منو می بُره... باید فکری کرد!

نرگس جمعه 7 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:55 ق.ظ

کلا به نظر من هر کاری که بیشتر از دو ساعت طول بکشه مسخره است..دیگه چه برسه به اینهمه ساعت تکراری... البته ناگفته نماند که ذات بشری کلا همیشه باید غر بزند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد