آدم خوب، آدم مرده است... یا لطفن یه خورده آرومتر عزیزم


اومده بیخ گوشم داره ونگ می زنه که آره فلانی رفته حرفِ منو به شیش نفر دیگه هم گفته و چرا آدمها انقدر عوضی ان و چرا پرایوسی ِ بقیه براشون مهم نیست و هم می آن سرک می کشن، هم دستِ ده نفر دیگه رو هم می گیرن می آرن تو زندگی آدم و گند می زنن به همه چی و شاید یکی دلش نخواد بقیه بدونن و شاید یکی دلش بخواد بقیه بدونن و الخ...

کاملن با دقت نگاش می کنم... دو سال پیش این موجود دقیقن همین کار رو با من کرد ولی الان اصلن به نظر نمی آد چیزی یادش مونده باشه... فکر می کنم آیا منم تا حالا با بقیه اینکار رو کردم؟... یادم می آد که کردم... از قضا دو ماه هم نشده هنوز... البته هنوز گندش در نیومده ولی وقتی در بیاد، احتمالن دو نفر دیگه شاید تو یه استارباکس دیگه بشینن و همینجوری بهم فحش بدن... یا یکیشون بهم فحش بده و اون یکی بر و بر نگاش کنه و یادش بیاد که خودش هم اینکار رو با یکی دیگه کرده...


خیام خوب زندگی رو قرینه ی کارگه کوزه گری دید... حالا سوایِ قضیه ی خاک و گل و اینا، نکته اش اینه که آدم با هر تکونی که می خوره ممکنه دست و پاش بخوره به سبویِ یکی و خرابی به بار بیاره... یادتونه چه سخت بود دنبال مادر راه رفتن تو مغازه های بلور/چینی فروشی؟... اینم همونه... خوب بودن سخت سخته عزیز... سخت سخت...

حالا اینکه این رفیق ِ ما چرا در حضور بقیه انقدر معذبه، خودش یه فصل دیگه از مطالعاتِ بی شرمانه ی روانکاوانه ای رو می طلبه که از عهده ی من ِ کلافه ی این روزا خارجه... کفِ کاپوچینو رو هورت می کشم و فکر می کنم که احتمالن دفعه ی اولشه... حالا کم کم عادت می کنه...



نیم ساعت بعد و هنوز داره ونگ می زنه... خسته ام... خیلی زیاد... چندین شب بی خوابی و بی قراری و حرص خوردن های سر کار و... کاش یه خورده وقت داشتم... کاش یه دو روز مثلن به هیچی فکر نمی کردم... یه جونی می گرفتم... باز می افتادم به دویدن... اینجوری پت پت کردن نه زندگیه نه مردن... خلاصه یادتون باشه ایندفعه خواستین یکی رو اجیر کنین و براش ونگ بزنین، حواستون باشه طرف آلردی اگزهاستد نباشه... وگرنه می آد تو وبلاگش ازتون می نویسه و یهو خدایی نکرده یکی شناساییتون می کنه و پرایوسیتون فلان می شه!


نظرات 1 + ارسال نظر
نرگس سه‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 08:22 ق.ظ

:)
کلا ادما از نظر خودشون همیشه خوب مطلق هستند و کلا بدبختی از اینجا ناشی میشه که کمند اونایی که عین تو خودشون رو قضاوت میکنند... مشکل همینه...

این چینی فروشی رو خوب اومدی...من هنوزم که میرم توی این بلور فروشیها بدنم میلرزه =))

"و کلا بدبختی از اینجا ناشی میشه که کمند اونایی که عین تو خودشون رو قضاوت میکنند"

متشکرم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد