خدا خدای مستون، خدای مِی پرستون


یادداشت اول: یه فیلم دیدم از کلمبیا... بعد به این نتیجه رسیدم که بدبختی هم از اون چیزاییه که حد نداره... آخر فیلم جلسه ی پرسش پاسخ بود، یه دختر ِ وایت پرسید که چرا زنِ داستان رفت تو خونه ای که آلردی آتیش گرفته بود (تا سند زمینشون رو از زیر خاک بکشه بیرون) که گیر بیفته و بسوزه؟... کارگردانِ طفلک زبونش بند اومده بود... چه جوری می شه واسه یکی که احتمالن تو بانک صندوق دیپازیت داره و کردیت کاردش از پلاستیکِ نسوزه این چیزا رو توضیح داد؟

آخر جلسه کارگردانه گفت: یه روز تو یه قصبه ی کوچیک تو کلمبیا برابری می کنه با ده سالِ ونکوور... انقدر که اونجا همه چی دائم داره به هم می پیچه... و انقدر که همه چی اینجا آروم و یواشه... 

می فهمم چی می گه...


یادداشت دوم: هر موقع می رم فیلم غمگین می بینم دوباره این مشکل فلسفیم سر باز می کنه... که آیا آدم باید زندگیش رو بذاره رو کولش و از بدبختی ای که بقیه توش گرفتارن فرار کنه و به قولی خودش رو بزنه به اون راه، یا آستین هاش رو بزنه بالا و قاطی ِ این دیوونه خونه ی روزگار بشه و غم مردمان رو بخوره...


یادداشت سوم: تو ایران هم شرکتا کوچیک بودن و هم آدما کامیونیکیتیوتر بودن، واسه همین وقتی یه جا استخدام می شدی دو هفته نگذشته با همه دختر خاله بودی... و وقتی سر دیزاین و چک و چونه زدن می شد، ملاحظه ای نبود و اگه با کار طرف مخالف بودی نظرت رو صاف می ذاشتی رو میز و بعد مثلن می رفتین با هم ناهار می خوردین و شوخی و خنده داشتین... اینجا نمی دونم ملت چشونه که حتی اگه صددرصد هم مخالف باشن باز در لفافه و یواشکی حرفشون رو می زنن... انگار می ترسن کسی بفهمه که نظرشون فرق داره!... رعایت این اتیکت برای منی که اگه بخوام یه چیزی رو بگم می گم، هنوز خیلی سخته...


یادداشت چهارم: یارو اومده بود شیشه های شرکت رو تمیز کنه، کانادایی بود... همکار چینی نیم ساعت معطل نگهش داشت تا تلفنش رو تموم کنه و حاضر شه از جاش پاشه و پشت پنجره رو خالی کنه... فکر کردم ماها همه مون کله سیاه هستیم که مشاغل تکنیکال رو تو مملکتِ این یارو تصاحب کردیم و خودش باید بیاد شیشه بشوره... می دونم که اینا کار رو عار نمی بینن و تقصیر خودشه که نرفته درس بخونه و اینا... ولی اگه تو ایران بود و یه شرکتی بدون ملاحظه ی ملیت مثلن مهندس افغانی استخدام می کرد در حالیکه من ِ ایرانی بیکار بودم، احتمالن فحش های بدی می دادم... 

نمی خوام بگم کانادایی ها فرهنگ مهاجر پذیری دارن، بلکه می خوام این احتمال رو مطرح کنم که شاید اینا هم تو دلشون و بین خودشون فحش می دن!


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد