از این ستون ها


یادداشت اول: تو هر محله ای همونطور که درمانگاه شبانه روزی هست، کتابخونه ی شبانه روزی هم باید باشه... گاهی وقتا فکر آدم می افته به دل پیچه و استفراغ و خونریزی و لازم داره سه چهار تا کتاب ورق بزنه... لازم داره همونجوری که توی مبل فرو رفته عصر-نوشته های پنجاه سال پیش یکی دیگه رو بخونه... لازم داره از چند تا جمله نت برداره تا آروم شه... 

چه وضعشه آخه... همه که نویسنده نیستن... همه که تو خونشون کتابهای اولیه ندارن... همه که آموزش مراقبتهای ویژه ندیدن...


یادداشت دوم: نگاه که می کنی می بینی مرد ایرانی هم زندگی نکرد... شاید از همون وقتی که زن ایرانی رفت زیر بار بندگی و بردگی... و از اون موقع مرد بیشتر از اینکه دوست داشته بشه، ترساننده و مورد نیاز بوده... بیشتر از اینکه حضورش خواستنی باشه سایه اش و پولش و حمایتش لازم بوده... بیشتر از اینکه خودش زندگی کنه به فکر چرخوندن چرخ زندگی بوده... وقتی به سیمای مرد سنتی نگاه می کنم جز تنهایی و خستگی چیزی نمی بینم... نگاهِ سنت به مرد هم به اندازه ی زن متریالیستیه... قلدر بازی و سیبیل کلفتی چیزی نیست جز دلفریبی ِ ناشیانه ی جنس ذکوری که (شاید حتی تا آخر عمر هم) جای خودش رو تو دنیا پیدا نمی کنه... 

کسایی که فکر می کنن مرد ایرانی چون می تونه چهارتا زن بگیره و هر جا بخواد بخوابه و هر کاری بخواد بکنه خوش بحالشه، شاید باید تجدید نظر کنن... مردهای ایرانی هم، چه اونهاییشون که تا خرخره بار زندگی به دوش می کشن و چه اوناییشون که ناخودآگاه از تصویر تحمیلی پدرانشون گریزونن و زندگی رو از این ستون به اون ستون فرج می کنن، قابل ترحمن... با این فرق که کسی براشون کتاب نمی نویسه و کمپین تشکیل نمی ده...


یادداشت سوم: بعضی روزها هست تو زندگی که اندازه ی دو سه هفته می ارزه...


نظرات 4 + ارسال نظر
reza یکشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:23 ب.ظ

greaaat

دختربهار دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:40 ق.ظ

اول:
کتابایی رو که دوست دارم بخونم٬ دوست دارم تو کتابخونه خودم داشته باشم چون اکثرا خیلی بهشون رجوع می کنم. اما خوندن کتاب توی یه کتابخونه بزرگ و خوب که همه اومدن کتاب بخونن خیلی لذت بخشه و با روحیه من٬ میشه به خیلی کتابا ناخونک زد و بعد اونی رو که دوس داری داشته باشیو بعدا بخری.
دوم:
تا حالا بهش فکر نکرده بودم٬ آره راست می گی.
سوم:
آره٬ واقعا.

نرگس سه‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 04:59 ب.ظ

یادداشت دوم اگرچه منطقی بود اما رگ غیرت ادمو به جوش میاره اما چون من ادم منطقی و حرف حساب قبول کنی هستم می پذیرم به شرط اینکه اینو دیگه جایی نگی :دی

سارا جمعه 29 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:32 ق.ظ

:پی چرا غیرت؟
مردها هم خبر ندارن چی رو دارن میس می کنن... بر اساس گیم تئوری هم نگاه کنی، نه مرد باید اینجوری نون آور خانواده باشه نه زن باید مظلوم ِ همه ی اعصار بمونه...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد