گم کرده را تدبیر نیست


یادداشت اول: می گن نوشتن آخرین پناهِ آدمیه... بعد فکر کن یه روز صبح که هنوز چشمات رو باز نکرده می دونی دیرت شده و داری تند تند لباسا رو پس و پیش می کنی که بلوز خنک پیدا کنی و لی لی کنان جورابت رو پات می کنی، یهو به یه گوشه خیره می شی و می بینی نیست... دقیقن نمی تونم توصیف کنم که چی نیست و کجا نیست، ولی نیست... فرض کن اون میوز ِ کوچیکِ کج و کوله ای که لخ لخ کنان دنبالت می دوید و قیافه اش کم از جن خانگی نداشت، اون نیست... وقت نداری بشینی فکر کنی چی شد که نیست یا حالا که نیست باید چیکار کنی... حتی نمی دونی روزا کجا بساط پهن می کنه یا شبا کجا می خوابه که بری دنبالش بگردی (باعث خجالته)...

و همینجوری یه هفته می گذره... میوز کوچولو بر نمی گرده و تو همینجوری که زانوهات رو بغل کردی و داری تاب می خوری، به یه گوشه خیره می مونی... زندگی ساکن می شه... ساعتها و روزها با هم فرقی ندارن... فکرا همینجوری می آن و می رن ولی کسی نیست که بهت اردنگی بزنه و نوکِ دماغت رو جلویِ مانیتور نگه داره که: بنویس... انگار که هیچ کاره باشی... انگار که کله ات چهاراه باشه... .

اما می دونی که نوشتن آخرین پناه آدمیه... می دونی که ساز و کارت بدون نوشتن به هم می ریزه... می دونی که ننوشتن یه جورایی خطرناکه، مثل خفگی با گاز که آدم رو با خودش می کشونه تو خوابِ ناز و بعد یواش یواش پخ پخ!... فکر می کنی خودت خودت رو زور کنی که بشینی و بنویسی تا نرفتی تو خواب ناز... تا ثابت کنی میوز و اینا افسانه اس... سه روز تعطیل صفحه ی ادیتورت رو باز می ذاری جلو روت ولی هر بار که می بینیش انگار می خوای بالا بیاری... 

نتیجه گیری: میوز افسانه نیست... و میوز من به دلایل نامعلومی گم شده (یا خودش رو گم و گور کرده)... از یابنده تقاضا می شه یه جوری راضیش کنه که برگرده سر خونه زندگیش!


یادداشت دوم: این آدمهایی که می گن با شهود و چشم دل دیدن که خدا هست... اگه بهشون بگی با همون شهود و چشم دل دیدی که خدا نیست، همچین بر و بر نگات می کنن که انگار: احمق، نفهم، دیوانه، مگه می شه با چشم دل دید که خدا نیست؟... در حالی که اگه بیطرف نگاه کنی "چشم دل" یه ابزاره... برهان که نیست... برایِ هر دو سوی قضیه باید به یه اندازه اعتبار داشته باشه... 

البته معنیش این نیست که این بنده ی حقیر معتقده خدا نیست... اعوذ بالله... ولی امتحان کردم، نتیجه اش جالب بود...


یادداشت سوم: خبر زیاد است و عمر کوتاه... از آن جمله هست طرحی که مجلس آمریکا تصویب نمود که به موجب آن دیگه هیچ شرکتی، هرچقدر هم گنده، توسط پول مالیات از ورشکستگی نجات پیدا نخواهد کرد... اولتیماتومی برای کمپانی های الکی گنده و مفت خور... نیروهای آمریکایی قراره سر قولشون باشن و تا 2011 از عراق بیان بیرون... ویکی لیکس داره موش می دوونه... تو کانادا هم هیچ خبری نیست جز یه نشتِ نفتی کوچولو حول و حوش میشیگان (که تازه اونم تقش تو آمریکا در اومده!)...


نظرات 2 + ارسال نظر
دختربهار پنج‌شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:07 ب.ظ http://dastanekootah.blogsky.com/

من دوست دارم نوشته هاتو بخونم سارا.
اینم میوزت خودم پیداش کردم. قول داده اگه دعواش نکنی برگرده.

نرگس جمعه 15 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:24 ب.ظ

تو مثل اینکه هر چند وقت یه بار باید بگی حس و حال نوشتن ات پریده و هر بار پرچونه تر از قبل برگردی ها... برو دیگه ما روده ها تو وجب کردیم :دی
شوخی کردم...گم نشده که...یه کم به مغزت استراحت بدی ثواب داره..
بعدشم یه سوال فلسفی :نعوذ بالله یا اعوذ بالله..مساله این است؟؟؟!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد