ظاهرن اول مرغ بوده بعد تخم مرغ


یادداشت اول: چندین بار شده که از دور یه آدمی رو دیدم و دلم خواسته پا بذارم جا پاش... بعد رفتم از نزدیک نگاهش کردم یا باهاش صحبت کردم، دیدم انقدری که من برایِ راهی که این آدم تو زندگیش رفته و جایی که الان وایساده هیجان زده ام، خودش نیست... و خودشون اغلب یادشون می آد که وقتی جوون بودن فکرای دیگه ای می کردن و نقشه های دیگه ای می کشیدن و فکر می کردن راهشون به جای دیگه ای ختم بشه...

اینه که کلن به این نتیجه رسیده ام (با تاکید روی ماضی نقلی) که ریگاردلس آو موفق/خوشحال بودن یا نبودن، نود درصدِ آدما تو این مایه ان که «چی فکر می کردیم، چی شد»... و سر ِ همین، اخیرن از برنامه ریزی کردن و نقشه کشیدن ناامیدم!... اتفاقی که واسه ی اینهمه آدم قابل تحسین افتاده، دیگه واسه من که حتمن می افته...


یادداشت دوم: همین ماجرایِ یادداشتِ بالا بیشتر به این نتیجه می رسوندم که تا می شه باید از لحظه ی حال لذت برد... چون به احتمال زیاد آینده اون چیزی از آب در نمی آد که داری خودتو واسه اش می کُشی...


یادداشت سوم: یکی از سوالاتِ بی اهمیت ولی جالب اینه که «علم ریاضی کشف شده یا اختراع؟»... آیا ریاضی رو اختراع کردیم تا بتونیم دنیامون رو برای خودمون توضیح بدیم، یا علم ریاضیات مثل جزیره ای که چه بشناسیمش و چه نشناسیمش، واسه خودش وجود داره؟

این مقاله دیدگاههای مختلفِ روی این قضیه رو بررسی می کنه


یادداشت چهارم: یکی از سوالاتِ دیگه ای هم که انگار اخیرن به مجموعه ی ندانسته های بشری اضافه شده اینه که: آیا یک هشت پا می تواند برای یک دوپا پیشگویی کند؟



نظرات 1 + ارسال نظر
امیر حسین جمعه 25 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 08:28 ق.ظ http://www.amirhb74.persianblog.ir

این یاد داشت چهارم برای بشریت تبدیل به معظلی شده ....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد