خود خدا هم ممکن بود...


یادداشت اول: بهانه ی خوشبختی دوشنبه صبحها یک عالمه پستِ گودر ِ مانده از شنبه اس... اونوقت اگه همه اش رو تا دوشنبه عصر مصرف نکنم و یه چیزایی برای سه شنبه صبح هم بمونه، دیگه خیلی خوب می شه!


یادداشت دوم: ای کسانی که ایمان آورده اید، در اسرع وقت به زنگ های میس شده و مسج های گذارده شده رسیدگی کنین... شاید یه خبری شده باشه در خور اینکه همون دوازده شب لباس بپوشین برین بهش رسیدگی کنین... آخه چرا تا ده می شه کرکره رو می کشین پایین و خودتون رو می زنین به خواب که اونوقت فردا صبحش هی کله تون رو بکوبین به دیوار؟!


یادداشت سوم: شنیدین که خود امام هم ممکن بود از خط امام خارج بشه؟! 


یادداشت چهارم: تیم لیدرمون اومده دوباره این بازی رو راه انداخته که "اهدافت" برای شش ماه تا یکسال دیگه چیه... یه مدت بود بیخیالِ این قرطی بازی ها شده بودن ها...

اینجور سوالا شبیهِ همونیه که می پرسیدن "بزرگ شدی می خوای چیکاره شی"... گفته بودم که هنوزم به این بزرگ شدن و چیکاره شدن فکر می کنم... سوالِ تیم لیدر باز به هوسم پر و بال داد... البته جوابی بس تخیلی تحویلش دادم که هر چند خوشش اومد ولی خودم می دونم همه اش خالی بندی بود... آما سوال به قوت خودش باقیه... بزرگ شدم می خوام چیکاره شم؟


نظرات 5 + ارسال نظر
نرگس سه‌شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:34 ب.ظ

این موضوع اهداف احیانا بر نمیگرده به مساله ایزو ۹۰۰۱ و استاندارد های بین المللی آیا؟؟
آخه لیدر ما هم هی میگن زود باشید اهداف ارائه بدین اما اخه من هدفم کجااااااابود؟؟ من هدفم ادامه تحصیله =)))))
انی وی من یه بار اهدافی ارائه دادم که دفعه بعد نامه زد لطفا این بار که دارید اهداف از خودتون در میکنید اهدافی باشد که قابل دستیابی بوده و در حیطه مسئولیت شما... واسه همین من دفعه بعد هیچی ارائه ندادم و وقتی گفت کو اهدافت گفتم من کلا اهدافم تخیلیه واس خاطر همین به کل بی خیال من شده =))))))))

مریم چهارشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:10 ب.ظ http://maybe

آخ آخ این گودر صفر کردن لدتی داره عین مثلا خوردن یه کیک شکلاتی خوشمزه! هی می خوای یواش یواش بخوری لفنش بدی که بیشتر خوش بگذره!!!

سارا چهارشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:20 ب.ظ

:)) نمی دونم واسه چیه این کاراشون... حقوق و مزایا رو هم که نمی خوان اضافه کنن... فکر کنم دارن تفتیش عقاید می کنن!
منم باید یه جوری حالشون رو می گرفتم حداقل دلم خونک می شد... حیف شد!

مریم تو هم آره؟ منم آره! گودر شده اعتیادِ جدیدم!

مریم چهارشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:49 ب.ظ

آره منم بدجوری معتادش شدم!!!! بابا من خنگم کلی گذشت تا یادش گرفتم. حالا یا واقعا سخت بود یا من خنگم باز!!! آدما رو هم نمی تونم پیدا کنم توش!!! بلت نیسم یعنی!!!!

نرگس جمعه 21 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:45 ق.ظ

من از تو خنگترم مریمی چون هنوز بلد نیستم..اقا من نیازمند یاری سبزتان هستم جهت یه کلاس اموزشی ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد