از اون اوستا


یادداشت اول: اون همکار محترمی که چند تایی پست حروم کرده بودم تا حرصی که از دستش می خوردم رو تو این وبلاگ خالی کنم و نرم کیبوردش رو بزنم تو سرش، رفت!... رفت یه شرکتِ دیگه که به قول خودش کار "واقعی" انجام بده "نه این کارایی که ما اینجا می کنیم"*... خلاصه که تا لحظه ی آخر دست از تیکه انداختن و فحش دادن بر نداشت و خوب خودش رو خالی کرد... الان که فکر می کنم می بینم همچین کار اشتباهی هم نمی کنه که اینجوری بی نگرانی هر چی می خواد می گه و محیط زیست رو آلوده می کنه... با اینکه اکثریت از دستش حرص می خورن، ولی خودش تو زندگی راحته و احتمالن هیچوقت براش پیش نمی آد وقتی رو مبل دراز کشیده هی از چشمش آب بره انقدر که تشنه اش شه و مجبور شه پاشه بره آب بخوره


یادداشت دوم: پروژه ای که توش بودم هم رو به اتمامه... هیچکس راضی نیست از محصول ولی خدایی ایندفعه خیلی سعی کردیم یه چیز آبرومند تحویل بدیم... نمی فهمن دیگه... اون کسی که بهمون نیازمندی ها رو دیکته می کنه آدم فوق العاده اولد-فشن ای می باشد... تصورش از دنیای نرم افزار یه چیزیه در حد داس و بیسیک... و این مثل اینه که حافظ از قبر بلند شه و بخواد داستان کوتاه بنویسه... خلاصه که ما کد را خوب نوشتیم و نیز باگی بر جای نگذاشتیم، ولی بابتِ همه ی جنگولک بازی ها و رفتارهای غیر استاندارد نرم افزار مذبور پیشاپیش عذر می خوایم... والله مامور بودیم و معذور


یادداشت سوم: گرچه که ربطی به تم این پست نداره ولی اجازه می خوام بار دیگه بر لزوم "مرگ و به خاک سپاریِ اندیشه" تاکید کنم... چرا که اگر مرگی در کار نباشه، بستر سرطانی می شه... حالا ببین کی گفتم



*. ترجمه ی کلمه به کلمه از انگلیسی... به خدا!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد