گویند سنگ لعل شود در مقام «صبر»... تو بخوان «جبر»


نمی دونم زندگی ِ شلوغه و انبوه کارهای شروع کرده و تمام نکرده یا ذهن آشفته و انبوه نگرانی های هر از گاهی سر برآورده یا سیمپلی جسم ِ ضعیفِ شکننده ی پرپریِ بنجل ِ زنانه که نمی تونه خودشو جمع کنه و یاری نمی کنه تا بعد از همه ی ایکس-دو زدن ها چندی هم بیاسایم و با دل خوش چیزکی خط خطی کنم... باز با این حال به خودم می گم بنویس که خوب می دونی دلیل ِ این کبودیِ ذهن خفه شدنش است در مجرای باریکِ قلمی که خمش کردی یا خمش کردن یا خم شده شاید در جوار دلِ گُر گرفته از خشم/ترس/غم/هر چیزی غیر از نخود سیاهِ عشق...


اِنی وی گفتم بنویسم از عروج ِ در خوابِ به قولی ته مانده ی آبرویِ شیعه و به قولی دیگر عالمی هر چند بزرگ ولی درگیر لغزش که امید است ابتلائاتِ دنیوی کفاره ی گناهانش باشد و انگار که سوزنم گیر کرده باشه بالای ده بار این یک خط رو خوندم... زبان قاصره از ابراز احساسات!


کانالهای خبری انقدر پر از حضور ِ به قولی پررنگ و به قولی دیگر کمرنگِ مردم در صحنه های مختلفِ بعدن-تاریخی شدند که سخته بشه خبر دیگری رو پی گرفت... با اینحال من هنوز دلم تو دستمه سر این لایحه ی هدفمند کردنِ یارانه ها و امیدوارم ریاست جمهوری به امیدِ مجلس بعدی هم که شده فعلن پسش بگیره که اگه نگیره وایلا می شه و همین دو تا دکانِ کسب و کار هم باید ببندن برن پی کارشون... یکی نیست به دولت فعلی بگه حاج آقا، این چهل میلیارد دلاری که بهش دل بستی رو گذاشتن ته چاه... شما اول زخم ِ الانت رو ببند بعد یه جایِ دیگه ات رو چاقو بزن... الکی هم فوریت نزن انگار که اگه دو روز دیرتر تصویب بشه بچه ات می افته... مردم فکر بد می کنن...


هیچی دیگه دیشب هم که شب یلدا بود و من به همراه کوهِ خستگی و گیجی پاشدیم رفتیم مجلس نیمه خصوصی بزم و طربی که انقدر خالی از قریحه بود تا آخرش یه حافظ هم باز نشد... دلم خوش بود می ریم دسته جمعی دو بیت وعده وعید و قربون صدقه می خونیم امیدوار می شیم...


یکی دیگر از خرده اخبار ِ این روزها هم دعوتِ مهدی، موسس وبسایت بالاترین، به مهمانی ِ شام کریسمس کاخ سفیده... این آقا مهدی اصلن و اصولن دانشمندِ رشته ی فیزیکه و در طول زندگی انگار همه اش سرش تو کتاب و درس بوده... دلم می خواست یه نطق مفصلی بکنم در بابِ اینکه آدم اکثرن خلاقیت هاش رو خرج ِ چیزی خارج از فیلدِ کاریش می کنه و مثال زیاده و توجیه فراوان و یکی از توجیهات اینکه آنچه خلاقیت رو فعال می کنه تلاطم احساسی یا به قولِ ساده تر «تغییره»... بمبارانِ ذهن با فقط و فقط یک چیز، آدم رو در حد واکنش به کنش پایین می آره و در ِ غیب رو به روی آدم می بنده... البته از هر کامپیوتری ای بپرسی می گه بالاترین که خلاقیت نبود و کپی برداری بود و صد البته دماغ ما خیلی سر بالاتر از این حرفاس که بخوایم وبسایت بزنیم و پاش عرق بریزیم... خوشحالیم که آدمهای دیگه ای هم تو دنیا وجود دارن!



با همه ی این حرفا و رخوت های مستور در این سطور، بیست و چهار ساعته در کار ِ تلاشم... که مرا عهدی ست با جانان که تا جان در بدن دارم دست از طلب ندارم... تا یا آنجا بیاسایم که بالهای خیالم گسترده است یا حداقل در راه رسیدنش باشم به هنگام ِ عروج ِ غیر ملکوتی ام...