زندگی ِ تابستونی


بعد همان روزها بود که ظریفی خندید و گفت این چیزها که اینهمه سوال ندارد... زندگیت رو همون کن که وقتی امتحانای ثلث سوم رو می دی و بعدش یه دل سیر می خوابی، دلت می خواد انجام بدی... 


اون موقع تو دلم بهش گفتم احمق... الان می بینم چقدر احمق بودم که بهش گفتم احمق...



نظرات 2 + ارسال نظر
یاغِش شنبه 26 دی‌ماه سال 1388 ساعت 10:03 ب.ظ http://www.asha.blogsky.com

سلام سارا
خوش گفتی از راحتی و فراغت ِ ایام پس از امتحانات ثلث ِ سوم.
اینقدر خوشم اومد که عین نوشته ات را برای خودم هم یادداشت کردم.

در مورد ِ "باشو" و قالب یخ و ...
آن فیلم ، "باشو" نبود؛ فیلم ِ "دونده" بود از "امیر نادری" . اینجا را ببین:

http://www.dibache.com/text.asp?cat=37&id=2282

مریم چهارشنبه 30 دی‌ماه سال 1388 ساعت 10:48 ب.ظ

واااای یعنی من کوچیکه اون ظریفم. عجب حرفی!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد