تو تصادف تمدن، میون یه گله مفت خور

 

اعصابِ آدم خط خطی می شه از دستِ این جنابِ بهمنی (رئیس بانک مرکزی)... یه گل افشانی فرمودند تو اعتمادِ امروز، دو ساعته دارم هی از اول می خونم و فحش می دم... دقیقن الان یادشون افتاده که ای دل غافل، نرخ ارز رو نباید به زور ثابت نگه داشت ولی جالبیش اینه که حالا دارن می گن دلار باید بره بالا ... باور کن هیچ کشوری به اندازه ی ایران خائن پرور نبوده... البته انقلابی که یه سرش تو بازار باشه بهتر از این نمی شه... اوضاع می افته دستِ یه عده دلالِ نون به نرخ روز خور... توجیهشون هم اینه که اگه ما خِر دلار رو ول کنیم و بذاریم بیاد پایین همه ی ارز از کشور خارج می شه (ول کردنِ خِر دلار به نوعی همون اجازه دادن به ریاله برایِ اینکه ارزش واقعی خودش رو پیدا کنه)... یکی نیست بگه آخه مشنگ، اینم شد دلیل؟ حقا که از سلاله ی همون دار و دسته ی بگیر-ببر-خفه اش کن هستی که فکر می کنی برایِ حفظِ دلار تو کشور باید درها رو بست... آدم تو این دولت به یه جور وحدانیتِ فساد می رسه در همه ی عرصه ها... 

حقیقت اینه که دولت کسری بودجه داره... که اگه دلار بیاد پایین آقایون می مونن و حوضشون... این بنده ی حقیر فکر می کنم اگه این بازی بخواد شروع بشه، باز دلار چند نرخی می شه... مثلن هیچ بعید نیست برایِ سپاه بکنندش هفت تومن به یادِ قدیما!... احمدی نژاد یه حرفِ درست زد چند وقت پیش که بیایم پشتوانه رو از رو دلار ورداریم و ارزش پول ملی رو تقویت کنیم، که خبری نشد ازش (و البته الان بانک مرکزی هم داره تقاص ِ برداشت های بی بدیل ِ دولتِ ایشون رو پس می ده)... ای بر پدر ِ هر چی مفت خور و دلاله... 

دوستان به چه چیز چه می گفتند و علت انقراض این نوع جوک چه بود

 

بیست دقیقه ی دیگه باید برم میتینگ و اعتراف کنم که در دو روز گذشته هیچ کاری نکردم... فاز دوم پروژه جدی جدی شروع شده ولی من هنوز باورم نمی شه و هنوز مثل گرسنه ها وبگردی می کنم... ایکاش حافظ موجودِ ماجراجوتری بود... شاید الان برم یه بسته اسمارتیز بگیرم که وسطش بادوم زمینی داشته باشه و خارش خارش بجومشون بلکه این مودِ بارونی ِ امروز صبح مرتفع بشه... حالم خوبه و میل نوشتن هم هست ولی حالا تو رو در وایستی ِ این معلق شدنم گیر کردم... آدمیزاد همینجوریه دیگه... یه مدته سلسله وار بیوگرافی ِ بزرگانِ معاصر ِ مملکتم رو می خونم... حجم ِ کارهای بعضیاشون غیر قابل تصوره... یعنی انگار یارو یه شب رو هم پیاله به دست نسوزونده... اوضاعیه به مولا... 

 

پی نوشت: مقاله ی خیلی خوبی رو دیدم اندر احوالِ روشنفکرانِ واژه پرداز... چرا روشنفکران با سرمایه داری مخالفت می ورزند؟ نویسنده می کوشد این نکته را تحلیل کند که مدرسه روشنفکر را طوری تربیت می کند که همیشه گل سرسبد باشد اما او در واقعیت بیرونی به اندازه دیگر همکلاسی هایش موفق و پولساز و صاحب رتبه نیست و به همین سبب از جامعه ای که به اندازه شایستگی او به او ثروت و اعتبار نمی بخشد ناراضی می شود...  

من که خودم رو تکنوکرات می دونم (که البته جا داره طی چند پست این مسئله رو بررسی کنم) و هیچوقت تو مدرسه گل سر سبد نبودم هر چند که همیشه معلمها بهم امیدوار بودن و ۸۰ به ۲۰ می گفتن آینده ی خوبی خواهم داشت (اعلام برائت با حفظ سِمت!)... ولی مقاله ی خوبی بود... توصیه می شه