دوستان به چه چیز چه می گفتند و علت انقراض این نوع جوک چه بود

 

بیست دقیقه ی دیگه باید برم میتینگ و اعتراف کنم که در دو روز گذشته هیچ کاری نکردم... فاز دوم پروژه جدی جدی شروع شده ولی من هنوز باورم نمی شه و هنوز مثل گرسنه ها وبگردی می کنم... ایکاش حافظ موجودِ ماجراجوتری بود... شاید الان برم یه بسته اسمارتیز بگیرم که وسطش بادوم زمینی داشته باشه و خارش خارش بجومشون بلکه این مودِ بارونی ِ امروز صبح مرتفع بشه... حالم خوبه و میل نوشتن هم هست ولی حالا تو رو در وایستی ِ این معلق شدنم گیر کردم... آدمیزاد همینجوریه دیگه... یه مدته سلسله وار بیوگرافی ِ بزرگانِ معاصر ِ مملکتم رو می خونم... حجم ِ کارهای بعضیاشون غیر قابل تصوره... یعنی انگار یارو یه شب رو هم پیاله به دست نسوزونده... اوضاعیه به مولا... 

 

پی نوشت: مقاله ی خیلی خوبی رو دیدم اندر احوالِ روشنفکرانِ واژه پرداز... چرا روشنفکران با سرمایه داری مخالفت می ورزند؟ نویسنده می کوشد این نکته را تحلیل کند که مدرسه روشنفکر را طوری تربیت می کند که همیشه گل سرسبد باشد اما او در واقعیت بیرونی به اندازه دیگر همکلاسی هایش موفق و پولساز و صاحب رتبه نیست و به همین سبب از جامعه ای که به اندازه شایستگی او به او ثروت و اعتبار نمی بخشد ناراضی می شود...  

من که خودم رو تکنوکرات می دونم (که البته جا داره طی چند پست این مسئله رو بررسی کنم) و هیچوقت تو مدرسه گل سر سبد نبودم هر چند که همیشه معلمها بهم امیدوار بودن و ۸۰ به ۲۰ می گفتن آینده ی خوبی خواهم داشت (اعلام برائت با حفظ سِمت!)... ولی مقاله ی خوبی بود... توصیه می شه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد