هنوز نمی دونم

 

بیل ماهر (مائِر) توی فیلم ِ رلیجیولس (Religulous) یه حرفِ خیلی خوبی می زنه... می گه:

 

I think being without faith is something that's a luxury... for people who are fortunate enough to have a fortunate life 

این قسمتی از فیلمه که جمله ی مذکور توش گفته می شه 

 

مطمئن نیستم که بتونم «گیج خوردنِ ایرانی ها رو بین مسلمون بودن و نبودن» توضیح بدم... ولی یه چیزی که از خلالِ تجربه ی خودم دیدم و لمس کردم اینه که آدم وقتی از ایران خارج می شه «از خدا بی خبر» تر می شه... نه چون زنها با سر و تن لخت می گردن و مردم الکل و گوشت خوک می خورن... و نه حتی چون غربزده می شن و ارزشهاشون یادشون می ره... بلکه چون سیمپلی کمتر به خدا احتیاج دارن...کمتر به حال و روزی می افتن که نیاز به نیرویِ برتر از خودشون داشته باشن...   

آدم تا وقتی که توی ایران هست (و احتمالن این مسئله برایِ اکثر کشورهای جهان سوم صادقه) به نظرش می آد که دنیا اگه خدا نداشته باشه دیگه سنگ رو سنگ بند نمی شه... اصن دیگه نمی شه زندگی کرد... دیگه نمی شه ادامه داد... و وقتی درجه ی باور به ماوراءالطبیعه و توسل به نیروی مافوق رو مقایسه می کنم با غرب، ناگزیر به این نتیجه می رسم که اینها جز به دلیل ِ شرایط معیشتی-رفاهی نیست... استبیلیتی ِ کم، عدم امنیتِ جانی-مالی-معیشتی و وجودِ فاکتورهای بیشماری که تسلط آدم رو رویِ آینده اش کم می کنه، همه شون دست به دستِ هم می دن تا این نیاز ِ به داشتن ِ دوست و همراهِ دانا و توانا و کامل و مهربان رو زنده نگه دارن... و بله منظورم اینه که اکثر آدمها خدا رو برایِ کمک گرفتن و یار و یاور داشتن می خوان...  

و فکر می کنم مذهب ها هم در همین راستا به وجود اومدن... فارغ از انحرافاتی که تویِ بطنشون رسوخ کرده، کلیه ی مذاهب بشارت دهنده بودن و البته ترساننده... بشارت دهنده برایِ ایجادِ آرامش فکری و ترساننده برایِ ایجادِ ضامن اجرایی سی آنان که یا نمی فهمند و یا دنبالِ شر هستن... یه مطالعه ی آماری مطمئنن نشون می ده که ظهور مذهب بین ِ افرادِ فقیر و در جوامع ِ به شدت طبقاتی بیشتر بوده... باز هم به این دلیل ِ ساده که فقرا به یکی والاتر و برتر از خودشون نیاز دارن تا بهش تکیه بدن و شهامتِ برخاستن و حق ِ خویشتن طلبیدن رو پیدا کنن... 

 

حالا وقتی از یک محیطِ مذهب طلب حرکت می کنی به یه جامعه ی به نسبت محکم تر با ضریب ریسک کمتر و آینده ات تو دستایِ خودت قرار می گیره (که البته هنوز می تونی بر فناش بدی!) طبیعیه که به مرور مراجعاتت به خدایِ مذهب کم می شه... مراجعاتت که کم شد وسواست هم در اجرایِ مو به موی دستوراتِ خداوندِ مذهب کم می شه... ولی فکر می کنم هنوز ترس از «اگر فردا بیاید» یا «اگر خدایی باشد و من بهش ایمان نداشته باشم خیلی بد می شه» نمی ذاره که آدم با اطمینان موضع ِ جدیدی برایِ خودش بگیره... 

 

 

تخم ِ فاصله گرفتن از مذهب و خداپرستی ِ مذهبی رو یه روانشناسی تو من کاشت... حرفش این بود که آدم با توکل به یه موجودِ برتر هیچوقت شخصیتش مستقلن شکل نمی گیره و هم انتظار ِ تامین شدن از غیب رو خواهد داشت و هم مسئولیتِ کارهاش رو به گردنِ غیب خواهد انداخت و اینطوری همیشه طفیلی خواهد ماند... هنوزم این حرفش رو قبول دارم و هنوزم معتقدم باور مذهب مثل ِ دارو می مونه که گرچه یه سری مشکلاتِ مهلک رو درمان می کنه ولی ردِ سمی ِ خودش رو هم باقی می ذاره و آدم فقط اگه لازم داشته باشه باید چنین قرصی رو بندازه بالا... 

و هنوز خودم رو تو موضع ِ «نمی دونم» نگه داشتم که البته خیلی سخته... نمی شه انکار کرد که گاهی زندگی واقعن تاریکه... زن بودنم هم به دامنه ی تردیدها و ترس هام دامن می زنه... ولی بیشترین ترس رو از سویِ خداپرستانی تجربه کردم که از جنس ِ باور ِ من ترسیدن و من از ترسیدنِ اونها ترسیدم!... که البته وقتی می بینم بزرگترین درایو برایِ مذهبی شدن «ترس» هستش، بیشتر مصمم می شم که هیچوقت اونوری نرم... 

 

نظرات 11 + ارسال نظر
[ بدون نام ] جمعه 29 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 07:08 ق.ظ

نمی دونم یعنی ۵۰-۵۰؟

حمیدرضا جمعه 29 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 12:28 ب.ظ http://borntorun.blogsky.com

در مورد فاکتور ترس

مثلا آیه ۳۲ سوره لقمان میگه که :
« و چون موجى کوه‏آسا آنان را فرا گیرد خدا را بخوانند و اعتقاد [خود] را براى او خالص گردانند و[لى] چون نجاتشان داد و به خشکى رساند برخى از آنان میانه‏رو هستند و نشانه‏هاى ما را جز هر ناسپاسگزارى انکار نمى‏کند »

یعنی وقتی از خودت کاری بر نمی یاد از یکی کمک میخوای و البته بعدش همه چی یادت میره . البته اگه «انسان محور» باشیم این امید رو به یکی دیگه داریم مثلا به خودمون یا به یه آدم دیگه . من فکر می کنم دلیل کمرنگ بودن خدا توی دنیای درجه یک خیلی به انسان محور بودن این نوع از دنیا مربوطه .

ولی خب از طرفی جهان بینی الهی اصول بزرگتری داره مثل معاد که محاط بر انسان و انسان محور بودنه و کلا اگه بخوایم « منطقی »نگاه کنیم انسان در موردش جواب واضحی نداره . نه اینکه به خاطر همین موضوع جواب اون طرف اثبات بشه ! فقط این طرف هم حرفی برای گفتن نیست .

در مجموع اگه بخوایم بحث در مورد دین رو محدود کنیم به همین چندسال زندگی مادی توی دنیای درجه یک یا دو مثل این می مونه که یه فیلمی رو بشدت از سر و ته سانسور کنیم بعد اونو مورد نقد و تجزیه و تحلیل قرار بدیم و این عادلانه نیست نه برای خدا بلکه برای انسان ...

رضا جمعه 29 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 02:20 ب.ظ

حمیدرضا:
این که نشد حرف که این طرف حرفی برای گفتن نیست. وقتی چیزی وجود نداره که آدم نمی تونه ثابت کنه وجود نداره. کسی که ادعای وجود چیزی رو می کنه باید ثابت کنه. این منطق دقیقن برای وجود خدا هم هست که یه خدایی رو تعریف می کنیم که نشه ردش کرد بعد می گیم قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین. قضیه مثل قوری برتراند راسله. می گه یه قوری یی هست که در مدار هذلولی شکل دور مریخ می چرخه. و اینقدر کوچیکه که با قوی ترین تلسکوپ ها هم دیده نمی شه و آفرینش جهان کار اون قوریه. حالا بیا ردش کن.
وقتی داری توی یه استخر غرق می شی و یک نفر کنار استخره که می تونه دستشو دراز کنه یا چوبی دراز کنه نجاتت بده ازش کمک می خوای. حالا اگه ۱۰۰ نفر باشین توی دریا و هیچ کی نمی تونه کمکتون کنه و نیاز به کمک دارین همون حس استمداد آدمو وادار می کنه که برای رفع اضطراب خیال کنه که کسی هست می تونه کمکش کنه. این ۱۰۰ نفر با یک امید مشترک سعی می کنن بر اضطراب مشترکشون آرامش ببخشن. و این امید مشترک تبدیل به خدا می شه. البته فقط کشتی نیست که این حس رو دسته جمعی می کنه باید دید چه کسانی هم در طول تاریخ بر آتش خدا و دین دمیدند و این حس رو تقویت کردند. و باید دید در چه شرایطی و چه زمانی از تاریخ تکامل بشر و بر اساس کدام اضطراب ها و کدام مکانیسم ها خدا وارد ذهن بشر شده.

حمیدرضا جمعه 29 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 08:49 ب.ظ http://borntorun.blogsky.com

رضا :

برای بحث در مورد دین باید به ۲ مقوله جداگانه ولی همراه با هم پرداخته شود . اولی فلسفه حاکم بر نکرش الهی است که از یک نوع جهان بینی نشات می گیرد و دومی احکام الهی است که به طبع داشتن این نوع نگاه اجرا می شود و این دو لازم و ملزوم هستند . یعنی نمی شود به جهان بینی الهی اعتقاد داشت و در عمل اجکام را اجرا نکرد . اسلام از تسلیم می آید . تسلیم امر خدا بودن : « الذین یومنون بالغیب و یقیمون الصلاه ... » .
این رو داشته باش اولش .

حالا وقتی انسان وارد دنیای درجه یک (انسان محور) می شود . نقش عقل پر رنگ می شود . برای هرچیزی دلیل لازم است . انسان و تفکر انسانی پیشرفت های بزرگی کرده اند به دستاوردهای چشمگیری رسیده اند . خیلی از این دستاوردها ارتباطی به نقش دین ندارند . حتی برخی مدعی اند که رهایی از دین باعث این حجم پیشرفت شده است . علوم انسانی هم برای اثبات قدرت انسان چیزی کم نمی گذارد . باید حق داد به انسان برای اینکه به خودش ببالد و از خدا اعلام استقلال کند .

منظور من از «این طرف حرفی برای گفتن نیست!» مربوط می شود به چند ضعف عمده تفکر انسانی در مورد مسائلی مثل دلیل وجود انسان ، معاد ، فطرت انسانی (همین استمداد که ذکر کردید ) ، عدالت ، سرنوشت نهایی جامعه بشری ، نقص دائمی علوم انسانی به خاطر نقص دائمی ذات انسان(به حکم انسان بودنش و به حکم خطا داشتنش) و ...

روشنفکرین منتقد دین همیشه خطاهای گذشته دین و جماعت دینی را بزرگ می کنند . مثلا احتجاج می کنند به اینکه در قرون وسطی معتقدین به دین به خاطر بعضی اعتقاداتشان چقدر سطحی و کوتاه فکر بوده اند . در مقابل آیا تاریخچه تفکر انسان محور اشتباه نداشته است ؟ آیا بعضی افکار ۱۰۰ سال پیش ۲۰۰ سال پیش در مقایسه با الان خنده دار نیست ؟ چه ضمانتی هست که طبق همین روند افکار انسانیون فعلی برای اعصار بعدشان ابتدایی و سطحی نباشد ؟ آیا انسانی که به دنبال حقیقت مطلق است می تواند با اتکا به چیزی که به اعتراف اهلش ذاتا متغیر است تا حد قربانی کردن « خدا » جلو برود ؟

و البته قبول دارم که مواردی که گفتم سلبی بود نه ایجابی و بیشتر در ادامه همان « حرفی برای گفتن نیست » ...




سارا جمعه 29 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 08:55 ب.ظ

به کامنت اول: نمی دونم یعنی نمی دونم... یه حالتِ سومه که مستقلن تعریف می شه... نه می گم «نه این نه اون» نه می گم «هم این هم اون»... برایِ مطالعه ی بیشتر درباره ی این حالت سوم به چند خط اول این مقاله مراجعه کنید: http://en.wikipedia.org/wiki/Ternary_logic

به حمیدرضا: درست می گی... شاید برایِ همین مباحثِ محیط بر انسانه که نمی تونم دین رو انکار کنم... ولی دلایل کافی هم پیدا نکردم که بتونم قبولش کنم... اما چیزی که قلقلکم می ده این منش ِ بیزینس مآبانه ی دینه... می فهمم که این جوهره ی جهان بینی ِ الهی نیست و انحرافاتی بوده و غیره... و حیف...

به رضا: اون قوریِ راسل رو دوست دارم! آره حقیقت اینه که خدای مذاهب انقدر بزرگه که آدم زورش نمی رسه ردش کنه... ولی «حالا که نمی دونی پس ایمان بیار چون کار از محکم کاری عیب نمی کنه» هم توهین آمیزه... من یکی که نمی تونم در مقابل ِ جهلم سر تعظیم فرود بیارم... ایضن در مقابل ترسم... امیدوارم بقیه هم اینکار رو نکنن

رضا شنبه 30 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 06:30 ب.ظ

حمیدرضا: باید حق داد به انسان برای اینکه به خودش ببالد و از خدا اعلام استقلال کند .

من موافق این نظر نیستم. اتفاقن فکر می کنم اگر چه در ابتدا خدا به خاطر ضعف و ترس های انسان جاشو توی ذهن بشر باز کرد اما به هر حال این جهان بینی الاهی یه که برای جبران اون خودکم بینی یک خود بزرگ انگاری خلق می کنه و انسان رو اشرف مخلوقات می کنه که خدا جهان رو براش خلق کرده. براش پیغمبر فرستاده و کاراشو محاسبه می کنه. این یک جور به خود بالیدن غیرمنطقی و کاذبه. نگاه علم محور انسان رو در کنار حیوانات دیگه قرار می ده. می گه اگر گاو شاخ داره و فلان حیوون سریعه و فلان حیوون چنگال داره انسان هم مغز بزرگ داره که بهش کمک کرده که مشکلاتش رو حل کنه. می گه این مغز بزرگ علاوه بر اینکه مشکلاتی رو حل کرده به صورت ناخواسته چیزهای دیگه یی رو هم بوجود آورده . همونجوری که سلول های ایمنی جلوی میکروب ها رو می گیرن اما در نتیجه ی عملکردشون تب هم می کنه آدم محل عفونت ورم هم می کنه . درد هم می گیره. مغز ما هم بزرگ بوده و خیلی کارای ما رو راه انداخته اما یه سری بای-پروداکت هم با خودش داشته. که لزومن هم بد نبودند.

تنها حالتی به نظر من که می شه هم علم رو زیر سوال نبرد هم خدا رو اینه که خدا ما رو آفریده مغز ما رو هم جوری دیزاین کرده که دانش تولید کنه و دانش رو بفهمه و با اون دانش گمراه بشه در مورد ذات اقدس اله.

حمیدرضا دوشنبه 2 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 11:02 ق.ظ http://borntorun.blogsky.com

رضای عزیز . اگر توی قید و بند جملات و افعال گیر نکنیم احتمالا هم عقیده ایم و من با شما حدودا موافقم .

ضمن اینکه اگه به ساخت جمله توجه کنی واضح است که :

«... باید حق داد به انسان برای اینکه به خودش ببالد و از خدا اعلام استقلال کند ... »

محض اغراق در توصیف پیشرفت غرب آمده نه برهان بر تایید چیزی !



حمیدرضا دوشنبه 2 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 11:13 ق.ظ http://borntorun.blogsky.com

سارای عزیز .
من کاملا متوجه منظورت هستم . یعنی امیدوارم باشم . من میدونم تو خیلی منطقی فکر می کنی . یعنی همیشه اینجا به همین منوال بوده و میتونم حدس بزنم که خود خودت هم باید متناسب با همین حال و احوالی باشی که اینجا بوده و هست .
من منطق و برهان رو نفی نمی کنم . برعکس فکر می کنم هرچیزی که منطقی باشه قطعا پایدارتره . پس قطعا خوبه . اما وجود ما فقط عقل و منطق نیست . بعضی وقتها توی بحبوحه شک و تردید دل ما آدمها و شاید اعماق وجودمان بیشتر تعیین کننده باشند .
این را از باب بحث و دلیل نگفتم . یه حرف خودمونی بود بین دوستهای قدیمی . اشکالی داره مگه ؟ :دی

وفا دوشنبه 2 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 05:23 ب.ظ

کاملن هم عقیدم باهات سارا جان

رضا دوشنبه 2 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 05:37 ب.ظ

حمیدرضا:
مخلصیم :)) بقول مولوی حرف چبود تا تو اندیشی از آن
حرف چبود؟ خار دیواز رزان

سارا دوشنبه 2 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 08:36 ب.ظ

:-) و البته تا حالا متوجه شدی که من اینجا می نویسم چون مطمئن نیستم... چیزهایی رو می نویسم که می خوام از تو کله ام درشون بیارم و نگاهشون کنم!

خیلی خوبه که حرفای شما رو هم می خونم... مرسی :-)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد