از این روزها ۳

 

یادداشت اول: بالاترین را که می خوانی گیج می شوی... یکی از فقر می گوید و سه وعده غذایی که همین روزها باید بشود دو وعده، یکی از معصومه ابتکار نقل قول می کند که «هیچوقت از تسخیر لانه ی جاسوسی پشیمان نشدم»، و کردان که هنوز روی بورس است و هنوز کسی از به هم زدنِ این ایکسی که بالا آمده خسته نشده... اما قشنگش آنجاست که وسطِ این وانفسا یکی لینک می زند از چند رکورد جالبِ ثبت شده مثل پرمو ترین مرد جهان یا بیشترین تعدادِ مار توی دهان یا بزرگترین سیبِ دنیا...! و می بینی با همه ی این تنش ها و فشارها و افتضاح ها و اخبار ِ «هر دم از این باغ بری می رسد»، زندگی باز هم ادامه دارد... 

دارم فکر می کنم که شاید بزرگترین خصیصه ی ایرانی ها همین «دوام آوردنشان» باشد... همانطور که وقتِ حمله ی اعراب... همانطور که وقتِ حمله ی مغول ها... همانطور که وقتِ سلسله عوض کردن های متوسط هر پنجاه-صد سال... همانطور که همیشه... 

 

دوستی می نالید از نرمش ِ مردمانمان که کم از «خاک بر سر بودن» ندارد... دوستی دیگر می گفت اگر این نبود که سالها پیش منقرض شده بودیم... می گفت همیشه قدرتی هست ورایِ تو و من و ما... جنگیدن شاید واضحترین راه حل باشد، اما همیشه نگاهت نمی دارد... من ندانستم و هنوز هم نمی دانم کدام درست می گویند... اما آخر ِ آخرش، زندگی باز هم ادامه دارد...  

 

 

یادداشت دوم: در ادامه ی یادداشت اول، رالی ِ این روزهای من شده دوام آوردن زیر ِ بارانِ ونکوور و بیدار شدن های به زور چوبِ هر صبح ساعت هفت و نیم و راندن پشتِ عبور ِ تندِ برف پاک کن ها و خیابانِ خیس و مردم ِ پالتو پوش ِ سر در گریبان و همه ی آنچه که یک پاییز ِ خیس می تواند داشته باشد... پیش بینی ِ وضع هوا حالم را حتی بدتر می کند وقتی می بینم تا ده روز ِ دیگر لااقل، وضع همین است... انگار کن که دریایِ تابستان-روی-زمین، سر از آسمان در آورده باشد در آستانه ی سرمای هر ساله... خدا ز سر بگذراناد... 

نظرات 4 + ارسال نظر
رضا پنج‌شنبه 16 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 02:57 ق.ظ

خانواده را دوباره می بینم بعد از چند ماه و باور کن که دوباره دارم می شوم همان قبلی ... همان رضای آشنای بیست و اند سال گذشته ... و می بینی که هنوز عادت نکرده ام بگویم سی سال .... و فکر می کنم برغم تمام مزایای دنیای غرب به میهن پهناور اسلامی یا به عبارت دوست داشتنی ام نیاخاک ورجاوندمان خانواده بالانس مهمی ست در زندگی که میس اش می کنیم ... اگرچه بلایای خاص خود را هم دارد ... .که خوش گفت فارسی زبان قرنهای پیش : هرکه در این بزم مقرب تر است ... جام بلا بیشترش می دهند ... مرددم ... اصلن باور نمی کنی ... و چه آسیب پذیر ...

نرگس پنج‌شنبه 16 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 01:22 ب.ظ

رالی این روزهای ما هم دست کمی از شما ندارد به همه اینها در به در اپلای کردن رو هم اضافه کن و خاک برسری مذکور ...
چطوری تو؟

رضا پنج‌شنبه 16 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 09:12 ب.ظ

نرگس با منه آیا؟ :)))

سارا پنج‌شنبه 16 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 10:06 ب.ظ

به رضا: خودمحور تو خودت مگه وبلاگ نداری می آی احوال پرسی های منو صاحاب می شی!

به نرگس: خوبم کلن... نق می زنم که نق زدن یادم نره!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد