What are we fighting for?

 

این آخرین طرحیه که آماده دارم:  

 

 

 

من ِ بیهوده ی این روزها...!

 

 

کیفیت اسکنر موجود افتضاح است... این را هم به لیست غرغرهای این روزها اضافه می کنیم که مبادا چیزی از قلم بیفتد!

فکر کنم مُردم!

 

خودمم نمی دونم چرا... اما دیگه نمی تونم بنویسم... شاید بالاخره کمرم زیر بار ِ زبانِ نامادری شکسته... شاید دچار بحرانِ روحی (!) شدم و می گذره و دوباره بر می گردم به حالت اول... شاید هیچکدوم اینا نیست و یه دلیل دیگه داره... اما به هر حال، سعی ام رو کردم و نشد... 

 

به جای نوشتن اما، تصویری شدم... به عنوانِ مثال تصویر زیر حاصل سه ساعت زور زدن و نتوانستن نوشتن است که در چشم به هم زدنی حاصل شد و خودمم نمی دونم چطور (روش کلیک نکنین بزرگتر از این نمی شه)... حس ِ کلافه کننده ایه به هر حال... درختِ سیب می کاری توت فرنگی در می‌ آد به جاش ... اگر فریدون فروغی بودم، الان می خوندم که: «می خوام از دستِ خودم از پنجره فریاد بزنم...»!

  

 

تا وقتی اوضاع اینجوری باشه و به جای نوشتن بکشم، سعی می کنم همین کارتون ها رو بذارم تا اینجا زنده بمونه... با حمایت های باران یه جا واسه آپلود عکس پیدا کردم اما بازم اذیت می کنه... خودم بلاگم تو۳۶۰  رو ترجیح می دم چون آپلود عکس توش راحت تره...  

در ضمن این کار در راستای پروژه ی آخر مانا (دموکراسی یعنی...) پیاده شده... 

 

التماس شفا!