اینجا

 

یادداشت اول: این پست سومه که می نویسم... بلاگ اسکای دو تای قبلی رو پروند...  

در حالی که اعصاب نداریم، سعی می کنیم بگیم ایشاله قسمت بوده!   

 

یادداشت دوم: ویکند این هفته هم مثل سایر ویکند ها با افتتاح رستورانی جدید در ناکجا آباد شهر شروع می شود و میان همقطارها ادامه می یابد... و من در حالی که غذایی که نمی فهمم را نجویده قورت می دهم و حرفهایی که نمی فهمم را هم نجویده قورت می دهم، خنده بالا می آورم... ما در حالی که تازه ترین گاسیپ ها را رد و بدل کرده و تا خصوصی ترین های زندگی همگان را زیر و رو می کنیم، اندکی کدورت ته دلمان می ماند بابت اینکه: بعضی هایی که تو تهران حتی نگاشون هم نمی کردی حالا برات شاخ شدن و عشوه می آن... اما شکم آن بعضی ها را هم با به سیخ کردنِ گاسیپ هایشان سفره می کنیم و دلمان خنک می شود...  

بلی... ما از همه بهتریم و به کار همه کار داریم و قویا معتقدیم همه آمده اند اینجا و خودشان را گم کرده اند... 

بدینگونه است که بر اثر بدخوری و کم خوابی های ویکند دل و روده ام را بالا می آورم و باز دلم برای کار و تنهایی پنج روز هفته تنگ می شود... اینست تعادل زندگی من!  

  

 

یادداشت سوم: نرگس جان! خیلی دلم می خواد چیزی له یا علیه مهاجرت یا عبارت «نیا اینجا خوب نیست» بگم... ولی هر چی بیشتر فکر می کنم کمتر چیزی برای گفتن پیدا می کنم... حقیقت اینه که خوب مطلق وجود نداره... همه ی اونچه که چه تو ایران هست و چه اینجا، یه سری ویژگیه... این ویژگی ها رو هر آدمی برای خودش یه جور ترجمه می کنه... اون چیزی که من ازش رنج می برم تو همین ولایت خارج، واسه ی دوست خود من سرگرم کننده اس... و بالعکس...

آخر‌ِ آخرش، آدم چه تو ایران چه تو خارج باید بدونه از زندگی چی می خواد... حتی اگر نه به جزئیات، در کلیات باید تصویرش از خواسته هاش و آرزوهاش روشن باشه... اونوقت تشخیص اینکه کجا برای زندگی مناسبتره دیگه سخت نیست... ولی خب اگر ندونی، یا دچار حرکات کاتوره ای می شی و باد با خودش می بردت هر کجا که خواست، یا با شعور جمعی همراه می شی و اینبار «جمع» با خودش می بردت هر کجا که خواست...  

فقط می دونم که زندگی هر آدمی تنها سرمایه ی همیشگی شه... توصیه های ایمنی را جدی بگیریم!

نظرات 3 + ارسال نظر
بابایی سه‌شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 04:46 ب.ظ http://rezababaei.blogfa.com/

سلام

بارون چهارشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 09:36 ق.ظ

دیدی قسمت بود ! چون این یکی خیلی خوب از آب در اومده !
راستی خواستم بگم که شدیداً با یادداشت سوم موافقم و فکر کنم اون آدم های گم کرده یادداشت اول همونایی هستن که شعور جمع بردتشون هر جا که خواسته.
و متاسفانه باید این واقعیت تلخ رو پذیرفت که توی جامعه مهاجران کشور ما کم نیستن آدمایی که با این باد وحشی پرت شدن یک ور دنیا.
و واسه همینه که می شه با تقریب خوبی، گفت که همه خودشون رو گم کردن ! (;

وفا چهارشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 11:03 ب.ظ

سلام سارا
این روزام دارم مثه فیلم بای سیکل ران دور خودم می چرخم تا کی سرم گیج بره و منم دیگه پا نشم خدا می دونه!
تو چطوری؟ خانم فرزین می دونی کیه؟ مژده شمسایی در مجلس شبیه ... :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد