از دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست

یادداشت اول: این روزها که می گذرد، گیر کرده ام بین قد عَلم کردن و قد علم نکردن... بین حرکت به سمتِ هویتی از آن خود یا همچنان در سایه ی معلومات و تعریفات ماندن... بین «کاشانه ی خود را ساختن» و «دختر بابا ماندن»... این روزها که می گذرد، فقط باران گرفتنش کم بود که آنهم بحمدلله باریدن گرفت...

یادداشت دوم: معامله ی غربی تومنی دوزار با معامله ی شرقی فرق داره... نمی گم کدومش بهتره و کدومش بدتر... هر کدوم رو واسه آدمش گذاشتن... می تونی غربی باشی و شرقی معامله کنی یا بالعکس...

با شرقی ها که می خوای معامله کنی، هی می خوان مالک ات کنن... مالکیت به آدم احساس قدرت می ده، اما از اونطرف دزدکی مسئولیت می ذاره رو دوش آدم... با غربی ها که می خوای معامله کنی هی می خوان وسط زمین و هوا نگهت دارن... استفاده کنی اما حقی نداشته باشی... یعنی اضافه تر از پولی که می دی حقی نداشته باشی... قیمت به سبک غربی، همیشه ارزونتر در می آد... اما آیا اینجوری آدم خوشحالتره؟

یادم به ریلیشنشیپ های مدل شرقی و غربی می افته... مدل شرقی می شه مثِ «دوستم نداشته باش اما پیشم بمان»... مثِ «مهم نیس که دیگه با هم حرف نمی زنیم، تو هنوز زن/شوهر منی»... مثِ «یا همیشه یا هیچوقت»... تعهدی که به ظاهر به حفظ رابطه کمک می کنه، اما در باطن مثل پیله ایه که پروانه اش خیلی وقته از توش در اومده و رفته...

از اونور، مدل غربی می شه «دوستم داشته باش اما اگه باید بری برو»... مثل «امروز اینجوریه، هیچ معلوم نیست فردا چه جوریه»... مثل «مگه من گفتم به پای من بسوز»... بی تعهدی ای که از توش هر چیزی ممکنه در بیاد... بی قانونی همیشه هویت رو در معرض سردرگمی قرار می ده...

قضیه اینجاس که، از هیچکدومش خوشم نمی آد...

یادداشت سوم: پروژه داره واقعن می خوره زمین... سه هفته اس دارم شلاقی کار می کنم، مورخ امروز بالای پنجاه درصدش بر فنا رفت (قراره بره)... خستگیش به تنم مونده و می مونه... هیچ هم نمی فهمم چرا من اصلن باید به جاییم باشه... گندیه که یکی دیگه زده...

نظرات 8 + ارسال نظر
سیما چهارشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:15 ق.ظ http://stripped.blogsky.com


فقط خودت باش،همین.

رضا چهارشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 01:00 ق.ظ

به نظر من اگر این دختر بابا کنایه ای، ایهامی، استعاره ای مجازی چیزی نیست شک نکن و دختر بابا نمون ... مابقی مسائلی که طرح شد جای شک دارد ... قد علم کردن یا نکردن؟ واقعن آدم نمی دونه ... برام که کامنت گذاشتی مطمئن بودم ظرف چند ساعت آینده آپ می کنی وبلاگتو ولی فکر نمی کردم وسطش بارون بیاد بی خیال شی ... بنویس که الان وقت نوشتنه ... بنویس که به من ثابت شه نباید به مهندسا فحش داد...
بنویس چون مدت هاست چیزی که خودت دوست داشته باشی لااقل ننوشته ای ... یک ماهی هست ... گاهی می گن مستمع صاحب سخن را بر سر ذوق آورد... بنویس ... خواننده داری و خواننده هات گاهی با خوندن بعضی نوشته هات تلنگری بهشون می خوره...

حمیدرضا چهارشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:28 ب.ظ

بابا من از روز اولی که تو رو دیدم ، قد علم کرده بودی واسه خودت ! دیگه بیشترش ضرر داره ها ! از ما گفتن بود ... :دی
حالا نمی شه آدم هم کاشانه بسازه هم دختر بابا باشه ؟
آیا نقش باران این وسط چیست ؟

مریم جمعه 11 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 09:55 ق.ظ

از اونا بود که آدم بعدش دلش می خواد بگه، جماعت یک دقیقه سکوت به افتخارش.

رضا جمعه 11 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 08:00 ب.ظ

ببخشید ها ! خودتو گم کردی فکر می کنم ... این چه جمله ای یه اول یادداشت دوم نوشتی و بحثشم باز کردی؟؟ خوبه منم در مورد فرق فلان غربی و فلان شرقی بنویسم ؟ :دی

[ بدون نام ] جمعه 11 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 09:44 ب.ظ

lol at reza

سارا یکشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 04:39 ق.ظ

به رضا: می تونم، می کنم! می تونی بکن

رضا یکشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 08:40 ب.ظ

کی به حرف من خندیده اسمشم ننوشته ... زکات خندیدن معرفی خویشتن است. منم می تونم سارا خانوم .. و می کنم .... خواهم کرد ... کرده ام ....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد