ای ساربان آهسته ران کآرام جانم می رود...

 

پوکیده ام... بی رو دربایستی... در ابعاد نجومی فیلینگ ویک می کنم این روزها... میل به باز دوباره خوابیدن بعد از دوازده ساعت خواب، چیزی نیست که از یه آدم نرمال بر بیاد!... میل به اینکه زودتر دوشنبه بیاد و سه شنبه و چهارشنبه و پنجشنبه و جمعه و بعدش ویکند... یکی نیست بگه خب مگه همین الان ویکند نیست؟! چرا می خوای بری برسی به ویکندِ هفته ی دیگه!!! تو هفته ی دیگه چی قایم کردن که هول می زنی واسه اش...

مسئله اینجاست که هم می دونم چمه، هم نمی دونم... در کل، کلمه اش می شه همون «پوکیدن»... از دست خودم و این زندگی ای که ساختم عصبانی ام... از دست اینکه خودم خودم رو درک نمی کنم و یادم می ره که ماشین نیستم عصبانیم... از دست اینکه در مورد توانایی هام دچار سوء تفاهم ام و خودم رو با هرکول اشتباه گرفتم عصبانیم... از دست اینکه همیشه دارم رو مرز توانم راه می رم و یه ذره کم بیارم سقوط می کنم و پس حق ندارم کم بیارم و همیشه موتورم باید فول کار کنه عصبانیم... و در آخر، از اینکه عارم می آد اینها رو اعتراف کنم هم عصبانیم...

 

یکی منو از برق بکشه...!

 

بعدن نوشت: آیا اینطور که جناب بهنود می فرماید، کلید من هم گم شده؟...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد