مرا آن دروغ پسندیده تر آمد از این راست که تو گفتی...

 

کودک در آفریقا به دنیا می آید... طفولیتش را برهنه خاکمالی می کند و نوجوانی اش را برهنه س.ک-س مالی می کند و جوانی اش را برهنه اعتراض می کند و... وقت پیری لنگ کهنه ای به خود می پیچد و روزها را لابلای دود و تنباکو، تبدیل به غروب و عصر و شب می کند...

 

کودک در آسیا به دنیا می آید... طفولیتش را در آغوش مادر می گذراند و نوجوانی اش را در آغوش معلم می گذراند و جوانی اش را در آغوش همسر می گذراند و... وقت پیری بالای سفره می نشیند و به برکت اینهمه هم آغوشی، برای سه چهار نسل خدایی می کند...

 

کودک در اروپا به دنیا می آید... طفولیتش را به تفریح می گذراند و نوجوانی اش را به تحصیل با تفریح می گذراند و جوانی اش را به کار با تفریح می گذراند و... وقت پیری کلاه کهنه ای به سر می گذارد و شب ها را همراه رفقا به صرف موسیقی و آبجو تفریح می کند...

 

کودک در آمریکا به دنیا می آید... طفولیتش را در رویای قهرمان شدن می گذراند و نوجوانی اش را در رویای سلبریتی شدن می گذراند و جوانی اش را در رویای بیزینس من شدن می گذراند و... وقت پیری با همقطارها پیاده روی می رود، رژیم گیاهی می گیرد و یوگا کار می کند...

 

 **********

یادداشت بعدی: دارم ایمان می آرم که دنیا پر از بچه است... گِله ام فقط از اهالی فامیل نیست... آن از یکی از همکاران پریروز طفل یک ماهه اش را آورده بود چه می دانم سی چی... همه هم بَه بَه چَه چَه و کیوت و لاولی و من که بیشتر تو نخ آن بغض قرمز بودم و دلم برای بچه سوخت، این هم از امروز که یکی به مناسبت شش ماهگی طفلش کیک شکلاتی آورده بود و یکی دیگر که امروز صبح خبر پدر شدنش ایمیل شد به پهنه ی پهناور کمپانی و آن یکی هم که وقت برگشتن از ناهار دیدم تازه دارد قدم رنجه می فرماید سر کار با سر و کله ای پریشان که تازه دو ساعت پیش فهمیده فرزند سوم «هم» دختر است... نمی دانم جنس ابزار پیشگیری بُنجُل شده یا ملت واقعن یک طوریشان شده... به هر حال ما که قاطی این بازی نمی شویم حالا حالا ها ولی به قول دوست، جان عمه تان «آدم» بار بیاورید...

نظرات 4 + ارسال نظر
نرگس سه‌شنبه 20 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 10:03 ب.ظ

اخ که این اخری رو خداااااااااااااااااا اومدی... باشه من قول میدم یه ده تا ادم تحویل حامعه بدم :دییییییییییییییییییییی
ولی من عاشق این پست شدم.. نوعی حرص خوردن مخفی توش داره که من عاشقشم :))

اشکان جمعه 23 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 10:10 ب.ظ

خیلی وقته تشویقت نکردم حالا هم منتظرش نباش !

من باید رو این روند کاوی ی زندگانی با لحاظ کردن مختصات جغرافیایی ات عمیقا و شقیقا !!‌ فکر کنم
امیدوارم چیز دهن گیری دستگیرم بشه که به کار روزگار جوانی ام بیاد.
الهی به امید تو.

شب به خیر آبجی سارا

اشکان جمعه 23 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 10:13 ب.ظ

یه کیلو آهن و پنبه رو الان خوندم...فیت کار من بود حقیقتا...

دمت گرم زدی تو ریپم !
چشمک

شهره پنج‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 05:53 ب.ظ http://www.aveh.blogsky.com

سلام
دست مریزاد تقسیم حغراقیایی ات عالی بود و یاد داشتت درد اور ...اخه من هم بعد از دو دختر مثل گلم خدا یک پسر هم به من داد وگرنه توی این مملکت بی ابرو می شدم !!!!!!!!!!!!!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد