و خدایی که در این نزدیکی است

 

وان: لابلای دقیقه ها، گاهی می شه که «حضور ناپیدایی» رو لمس می کنم... نه از اون حضورهایی که اسمشون می شه عاشقانه و رنگشون می شه صورتی... نه... بیشتر منظورم به اون حضوری است که شرق اسمش رو می گذاره خدا و رنگش می شه فیروزه ای... آبی... چیزی تو مایه های عالم بالا...

اینجا اما، چیز دیگری هست به نام «سیستم»... و این چیز دیگر، همون می کنه که «خدا» در آنسوی کره ی خاکی: چهارچوب می گذاره... خط های قرمز و زرد و سفید و سیاه می کشه... ساپورت می کنه... بونِس می ده... و همه ی فانکشنالیتی هایی که از یک خدا در سطح اجتماع انتظار می ره... پس اگر سکولاریسم اینه، باید بگم ری-فَکتور شده ی همون دیانتِ سیاسیه(یا سیاست دینی)... چیزی حذف نشده... فقط انگار خدا رو از عالم بالا کشیدن پایین و واردِ روزمرگی ها کردن و واقعن دارن از وجودش/مفهومش استفاده می کنن*... و همونطور که ذکر شد، اسمش رو گذاشتن «سیستم»... جمله هایی که در موردِ این خدای ناملموس اما کارآمد ساخته می شه از این دسته ان:

The System observes you...

The System expects you to...

The format of reports which System needs, is...

If it something happens, system will be responsible for...

The System supports the ideas in which...

It will be an extra bonus if...

Etc.

فکرت نره طرفِ Equilibrium و Matrix و سایر خِشانت نمایی های هالیوودی... هیچ چیز خشک و ظالمانه نیست... توی همین سیستم قانونمند، فلکسیبیلیتی بیداد می کنه اونقدر که گاهی آدم انگشت به دهان می مونه که اینجوری، پس چرا پروژه زمین نمی خوره... ولی نمی خوره... و کار می کنه... خوشم می آد از این ملت... حالا که از عالم بالا کنده شدن و اومدن رو زمین، واقعن دارن رو زمین زندگی می کنن... متمرکز ان روی «زندگی کردن»... و مُردن رو موکول می کنن به وقتِ خودش... شاید با گوشه چشمی به ماورا و غیب و اینها، ولی پرکتیکال فکر می کنن...

و اینطور نیست که از دین نشنوی... اما روزمره نیست... شاید فقط وقتی که دم غروب توی پیاده رو راه می روی عابری دوش به دوشت بیاید و خودش را یکی از فرزندانِ کلیسا معرفی کند و از مسیح بگوید و از خداوند آسمانها بگوید و افسانه ببافد و دلت را گرم کند با این ادعا که یک نفر هست که از تو مراقبت می کند و اگر دنیا پشت و رو نمی شود، چون دستِ ناپیدای الهیت نگهش داشته و الخ... اکثرن جوانهای بیست ساله اند... به دو نفرشان که گوش بدهی، می بینی حرفهایشان را از حفظ اند... و نمی توانی توضیح بدهی که از صبح تا حالا داشتی با یکی از همین خداها، منتها روی زمین، دست و پنجه نرم می کردی و قبل از اینکه بیایی بیرون از آفیس ات، گزارش ات را سابمیت کردی و چلنج های روزانه ات را لیست کردی انگار کن که دعایت را خوانده باشی و اعترافت را کرده باشی و مالیاتت را سر برج می دهی و هزار جور اینشورَنس داری و علی الحساب، نه به بیمه ی مسیح احتیاج داری نه به مزایایِ عضویت در فلان فرقه...

بخوام بد دهنی کنم، می گم که این جوامع جهان اول خودشون از پس زندگیشون بر می آن... خدا رو فرستادن کمکِ جهان های سه به بعد...

توو: همونطور که انتظار می رفت، مریض شدم بدجور... امروز سر کار نرفتم و از منزل کارها رو دنبال کردم (خواب بودم همه اش)... در همین راستا بعدازظهر تشریفمان را بردیم دکتر، دلداری مان دادند و گفتند به زودی خوب می شویم و سعی کنیم استراحت کنیم و استثنائن در مصرف کافئین اسراف نماییم! بین جماعت ایرانی معموله که می گن دکترهای اینجا سواد ندارن و هیچ کاری نمی کنن واسه آدم (با گوشه چشمی به این تلقی که «کاری کردن» برای یک دکتر تعبیر می شه به تجویز انواع داروهای رنگ و وارنگ)... ولی به نظر من که عالی بود... دارو ننوشت ولی یک ربع ساعت باهام حرف زد و دلداری داد و راهنمایی کرد که وقتی سرفه ام می گیره چی کار کنم و اگر آبریزش پیدا کردم چی و ناراحت نباشم و به زودی رد می کنمش و الخ... وقتی از کلینیک اومدم بیرون انقدر خوشحال بودم که می خواستم برم پارک! فقط چون بارون می اومد ملاحظه کردم نرفتم!

تری: تامی هم خوبه... سلام می رسونه!

 

 


*. چرا سوم شخص صرف می کنم؟

نظرات 4 + ارسال نظر
نرگس شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 08:35 ب.ظ

من هنوز جز پاراگراف اخر چیزی نخوندم تازه رسیدم از سر کار..فقط اینکه تو که خوب میشی..اصولا کارت خوب شدنه..فقط به من بگو بچه ویولتا به دنیا اومد :دیییییییی

اشکان شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 10:47 ب.ظ

۱ ساعت نوشتم اومدم تایپ کنم :پ
اشتباه زدم رو ای-اس سی ! همش پرید.....
..........نارنج تازه اونورا نیست اگه بود خبرم کن تا بگم باهاش چیکار کنی.....تامی هم بلده ! ازش بپرس.....
چشمک
سیستم پشت و پناهت

مهدی یکشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 07:23 ب.ظ

آقا من از این سیستم و سطح نهم خوشم اومد ! یعنی بد هواخواه اینجور مطالبم . تشکر میشه :)

نرگس یکشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 08:32 ب.ظ

جالب انگیزناک بود..بخصوص اینکه ادم میبینه میتونه تو جهان اول از عهده خودش بر بیاد و خدا مال اینوریاس...؛) ... میخواستم بگم چه فرقی میکنه اسمش چیه..بعد دیدم جدی جدی این «سیستم» در حین حفظ مفهوم... کلی الوهیت و ماورایی بودن رو حذف کرده و دمش گرم :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد