Sushi Business

 

وان: پدرم همیشه می گفت «تا می تونی درباره ی چین و مردمانش یاد بگیر... رو این کره ی خاکی، از هر پنج نفر یه نفر چینیه»... و حالا توی شرکت ما، از هر پنج نفر که چه عرض کنم... از هر سه نفر، دو نفر و نصفیش چینیه... شاید دقیقن چینی نباشن، ولی به هر حال چشم بادومی ان... و من همه شون رو با هم اشتباه می گیرم... هر چند که خودشون برای خودشون نژاد و دسته و رتبه قائل ان.

مردمانِ خوبی هستن... فقط دو تا اشکال دارن: ۱- مایعات خوراکی (اعم از چای، قهوه، سوپ و غیره) رو هورت می کشن. ۲- همه شون از دم بوی ماهی خام می دن (و لابد از نظر اونا هم همه ی ایرانیا بوی سبزی سرخ کرده می دن)

در این میان، با چند تا از همکارانِ من آشنا بشید:

الف) رابین: سرگروه. تیم لیدر. مهربون. یه خورده شبیه آقای سکسکه ولی پَهن تر. بچه ی نافِ هنگ کنگ که وقتی حرف می زنه صددرصد یادِ فنر می افتین... سه هفته گذشته و من هنوز هم گاهی نمی فهمم چی می گه. حاضره سرش بره اما Schedule اش عقب و جلو نشه. یه بچه ی کوچولو هم داره که چند روز پیش وقتِ دکترش بود.

ب) تامی: موثر. بیزی. نور امید (و البته نور چشم) کمپانی. ژنرالِ جوان. باهوش ولی پُزو. پر از افتخار و مدرک و اینا و همه اش رو هم آویزونِ در و دیوار کرده. اینجا به دنیا اومده ولی چشم بادومیه و متعاقبن هورت می کشه. بعد از گرفتن هزار تا Certificate، حالا داره حقوق می خونه و نمی دونم چه جوری می خواد ربطش بده به کامپیوتر. تا مجبور نشه حرف نمی زنه، ولی وقتی حرف می زنه همه چی رو با خاک یکسان می کنه. به زودی حالش رو می گیرم.

ج) دانیل: خنثی. خسته. دلمرده. نالان. زیاد باهاش سروکار نداشتم تا حالا و نمی خوام هم داشته باشم... آدم رو یاد بدهکاری هاش می اندازه. اون هم چشم بادومیه. زیاد لهجه نداره ولی یه خورده داره... تا حالا باهاش غذا نخوردم ببینم هورت می کشه یا نه ولی اصولن باید بکشه.

د) کویین: لازمه بگم اون هم چشم بادومیه؟ نمی دونم از چه نژادیه ولی علاوه بر چشم بادومی بودن، کبود هم هست. اصلن دلم نمی خواد باهاش روبرو بشم. خدا رو شکر فعلن هیچ کار مشترکی نداریم. چیز بیشتری هم درباره اش نمی دونم جز اینکه هورت می کشه.

ه) ویولتا: حامله. فردا آخرین روز کارشه. دیگه نمی آد. تنها «غیر چشم بادومی» توی تیم بود.

توو: دوشنبه ی دیگه تعطیله. تامی از هفته ی پیش برنامه ی اسکی گذاشته... امروز دوباره ایمیل زده که به جای فلان جا، بهتره بریم بهمان جا و قول داده که واسه ی همه ماشین جور کنه (می شه با اتوبوس هم رفت). طفلکی... شک دارم کسی تا حالا استقبال کرده باشه و تا آخرش هم استقبال کنه. نتیجه می گیریم نابغه بودن به تنهایی کافی نیست و هر چند گناه داره ولی حقشه و آخه آدم انقدر نچسب؟؟؟

تری: حذف به دلیل نزدیک شدن به انتخابات.

فور: خوبم... گلوم درد می کنه. فکر کنم دارم مریض می شم. مواظب خودتون باشین.

 

نظرات 7 + ارسال نظر
مریم پنج‌شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 01:28 ب.ظ

چطوریییییییی؟ می گن این چینی ها همه شون اسم مستعار دارن. مثلا اسم یارو همچین چیزیه: منبنایبتلاتنالسبتیلابتنلاللا ، بعد از بس سخته، همه بهش می گن نیک! باور کن! برو از همین رابین و تامی و اینا بپرس ببین همچین چیزی هست یا نه!
در ضمن از خودت بیشتر مراقبت کن بچه :)

نرگس پنج‌شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 02:28 ب.ظ http://azrooyesadegi.blogsky.com

می بینم که رفتی تو کار انالیز جامعه چشم بادامی مقیم کانادا... تو قرار بود روانشناسی بخونی نه؟؟؟
آب نمک قرقره کن..بیام ببرمت دکتر؟ :دی

مهدی پنج‌شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 11:03 ب.ظ

همونطور که شما کامپیوترو ربط میدی به جامعه شناسی !

سارا(رضا ) جمعه 26 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 02:50 ق.ظ

در مورد تامی بعدن بیشتر خواهید شنید !! :)

مریم جمعه 26 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 09:34 ق.ظ

در ضمن! رسما برای اینکه هی ننویسی از این اوستا ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ اسم ویلاگ رو گذاشتی از این اوستا خیالمونو راحت کنی؟ :)

اشکان جمعه 26 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 06:01 ب.ظ

۲ جمله ی آخر بند ب خیلی حالم رو جا آورد ..هم خندیدم هم دلم به حال تامی سوخت ! چون کاملا می دونم که تو حال گیری سر آمدی
چشمک
شاد زی

سارا شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 06:38 ق.ظ

به مریم: آره... گاهی اسمای خیلی باحالی هم می ذارن... یکی رو می شناسم تو هنگ کنگ حسابدار بوده، اومده اینجا اسم خودشو گذاشته bill. ! در مورد اوستا هم، آره... رو عنوان که می ذاشتم زیاد ارضام نمی کرد، خواستم فونتش بزرگتر باشه!

به نرگس: آخ نگو... همه ی رویاهام از دست رفت!
آب نمک قرقره می کنم گلوم می سوزه :(

به مهدی: :)) آره! به هم می آییم!

به سارا/رضا: خاک عالم... تو که حسود نبودی مــــــرد!

به اشکان: چطوری؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد