مسئله اینست...

 

مسئله اینجاست که کارگر ما کارگر نیست... «کشاورز رانده شده» است... تعلیم-ندیده و گرسنه است... خط مستقیمی است از زور بازو به دستمزد... فکر مستقیمی است از کار به پول...

مسئله اینجاست که مهندس ما هم مهندس نیست... نامعادله ای است بین تحصیلات و مهارت... خط مستقیمی است از کلاس درس به دستمزد... باز هم فکر مستقیمی است از کار به پول...

مسئله اینجاست که فاصله ی بین کارگر و مهندس زیاد است و خالی... کارگر بی سواد، کارگر دهاتی، مهندس باسواد، مهندس باکلاس... نه آن اولی قابلیت آنرا دارد که حرف دومی را بفهمد، نه آن دومی شعور آنرا دارد که خود را به اندازه ی اولی ساده کند... تکنسین های ما کجا هستند؟

و مسئله اینجاست که هیچ کس نباید در راس قرار بگیرد مگر آنکه راه را از قاعده ی هرم شروع کرده باشد و پله پله گز کرده باشد... سلسله مراتب باید طی شود... دور زدنی و دودر شدنی نیست... تجربه آموختنی نیست... ایضن شعور... حالا خواه دانشگاهت فلان باشد و مدرکت بیسار، خواه نباشد...

و همین می شود که فرق بین ed و ing انقدر عظیم می شود... که یک کشور Developed می شود و یکی دیگر Developing...

ختم خطبه: کشوری که تکنسین نداشته باشد تا ابد سرگرم «در حال توسعه بودن» خواهد بود.

نظرات 12 + ارسال نظر
باران یکشنبه 4 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 06:14 ب.ظ

شدیدا موافقم.
البته به عنوان یکی از هزاران هزار عوامل موجود !!

منوچهر سابق ! یکشنبه 4 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 06:24 ب.ظ http://www.manesabegh.blogfa.com

اگه پاچه های خاکی منو وقتی از کارگاه ساختمونی میام ببینی میفهمی مهندس یعنی چی ... در ضمن در عمر حرفه ای خودم کارگر حرفه ای هم دیدم .... بقول معروف بسته به پول ... آش میخوری .. کار حرفه ای پول حرفه ای هم میخواد ...

مهدی یکشنبه 4 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 07:40 ب.ظ

چه ختم خطبه ی قاطعانه ای !‌ اما سرکار خانوم من ضمن تایید جزئی از فرمایشات شما ٬ فکر می کنم کار از جای دیگه ای می لنگه .

مهدی یکشنبه 4 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 07:53 ب.ظ

اما کجای کار می لنگه؟ از من اگه بپرسن میگم :... سلسله مراتب باید طی شود... دور زدنی و دودر شدنی نیست... تجربه آموختنی نیست...
خب احتمالا تجربه کردین که ما ملت لاف زدنیم نه ملت کار کردن . دوس داریم توسعه یافته باشیم اما عمرا اگه دوس داشته باشیم اندازه اونا کار کنیم . ما دنبال گنج بدون رنجیم .همینم هست که عادت داریم به مفت خوری . ما ها همیشه عجله داریم . دلمون میخواد زود برسیم که خدا رو شکر هیچوقتشم نمی رسیم . اما نوشتی تجربه آموختنی نیست ... نه ٬میشه آموخت به شرط اینکه قبول کنیم هیچی نمی دونیم و بتونیم دهنمونو ببندیم و یاد بگیریم. ما هنوزم که هنوزه مشکل گشای همه میشیم و خودمون در به در یه راه چاره . ما هنوز دلمون خوشه که هنر نزد ایرانیان است و بس و از این مزخرفات . ما هنوز خودمونو زدیم به کوچه علی چپ و قرارم نیست انگار از این بن بسته بیرون بیایم . که بفهمیم بابا ما هیچ پخی نیستیم . هر وقت این درست شد ٬ هر وقت فهمیدیم که باید زحمت کشید و صبور بود و قصه حسین کرد از شعور و فهم نداشته مون سر هم نکرد ٬ شاید اون موقع یه تکونی بخوریم .

مهدی یکشنبه 4 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 08:02 ب.ظ

خب حالا که فرمایشاتم به زور و زحمت تموم شد ٬ خودم ابتدای همین اول کار از همه عزیزانی که به خودشون و ملیت شریفشون توهین شده معذرت می خوام به خصوص از خانوم صابخونه . راست گفتن قدیمی جماعت که کافر همه را به کیش خود پندارد . حالا من میشم مصداق همون کافره دیگه ! نه؟
راستیتش خیلی اهل کامنت بلند گذاشتن نیستم به چنین دلایل واضحی ! اما خب آقا ما حرفامونو کجا می زدیم ؟‌
به هر حال معذرت خواهی و از این قبیل کارها می کنیم هرچند که پشیمان نیستیم ؛)
ضمنا از خانوم مهاجر تقاضا میشه در این سال همدلی و از این حرفا از گشودن باب مطالب تفرقه برانگیز اکیدا خودداری و اینا کنن . مرسی

نرگس یکشنبه 4 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 09:04 ب.ظ

به دانشجوی کشاورزی مان آموزش میدهیم که از جنگلها چگونه محافظت کند. به او توصیه میکنیم که در آب و هوای مرطوب چه درختانی را بعمل آورد. به او یاد میدهیم که حفظ محیط زیست چه اهمیتی دارد...بنده خدا از زیر آن پنجاه تومانی بزرگ که بیرون آمد کویر میبیند و بیابان و کوهستان! تازه میفهمد که اصالتا از تکست اروپایی درس خوانده است. رمق او را میکشیم که یاد بگیرد چگونه طراحی کند. به زور کتاب طراحی اجزای جوزف ادوارد شیگلی را طی شش واحد تنقیه اش میکنیم که خوب حالی اش شود. حالا او میتواند مسائل سه بعدی نامعین انتزاعی را حل کند. مثلا طراحی شترگلوی توالت فرنگی پلاستیکی مقاوم در برابر حرارت بالای 2000 درجه! بعد میبینیم این با مستراح سنتی ما جور در نمی آید. استادان به این نتیجه میرسند که سنتها را قاطی اش کنند. نتیجه این میشود که دانشجو روی کاغذ آفتابه ای مسی طراحی میکند که لوله اش در برابر امواج مایکروویو! مقاومت خوبی دارد! اینها شوخی نیست. این عین سوالی است که زمان ما در درس انتقال حرارت بعنوان پروژه به دانشجویان داده بودند:

"طراحی کنید پره ی شوفاژی را به صورت مثلث متساوی الساقین با قاعده ی aو زاویه راس O که ازا نتهای آن وزنه ای به وزن M آویزان است. به صورتی که کمترین خمش را داشته باشد و توامان بیشترین انتقال حرارت را. ضمنا به دلیل محدودیت جا ماده ای را برای ساخت آن انتخاب کنید که کمتری ضریب انبساط طولی را داشته باشد..." یک مساله مشکل پارامتریک! یک لغز! یک چیستان مزخرف! و البته از دید آقایان انتهای سوال علمی. علم به معنای ترجمه آن. برای حل آن تصویر سیاه و سفید جد و آبائت پیش چشمت می آید و از ریاضی دبیرستان تا معادلات دیفرانسیل دو را باید از بر باشی..

اما...خیال میکنی با حل آن گرهی از مشکلات فرو بسته این مملکت حل میشود؟ فردا روز که فارغ التحصیل و جویای کار رفتی در یک ساختمان و زیر دست یک تاسیساتی شروع کردی به نصب شوفاژ، جرینگی می فهمی که این مساله نه به درد دنیایت خورده است و نه به درد آخرت. دو زاری ات می افتد و میفهمی که دانشجویان زرنگتر از تو همان موقع این را دریافته بودند که چنین مسائلی را دودره میکردند و از رو دست تو کپی میکردند.

میبینی چیزهایی را آموخته ای که در هیچ جای این مملکت کاربرد ندارد. چهار سال یا شش سال یا هشت سال زندگی دانشجویی فقط تو را از زندگی واقعی دوره کرده است. همین.....

دانشگاه ما از زندگی مردم کشورش فاصله گرفته است. سوالی از بیرون به دانشگاه ما ارائه نمیشود. صنعت هرگز دانشگاه را در حد و اندازه ای نمیداند که از او سوال بپرسد.او طاقت دیدن ریخت اتو کشیده یک استاد متفرعن را ندارد که بدون این که حتی تا به حال یک قابلمه واقعی طراحی کرده باشد از صدر و ذیل صنعت انتقاد میکند. دانشگاه هم توان گفتگو با صنعت گر روغنی دست به آچار خسیس را ندارد. کسی که حتی حاضر نیست یک بخش یک اطاقه تحقیق و توسعه(R&D ) در کارخانه اش راه بیندازد.

در همه جای دنیا دانشگاه ساخته میشود تا مشکلات علمی آن کشور را حل نماید...اما در جهان سوم مساله جور دیگری است. اینجا دانشگاه ساخته نشده است. اینجا دانشگاه ترجمه شده است. میبینی دانشگاه به جای حل مشکلات مملکت ما مشکلات ممالک دیگر را حل میکند...یعنی اگر دانشجوی مهندسی بعد از پایان تحصیل به این نتیجه نرسد که بایستی برای زندگی علمی به خارج از کشور برود یک تصمیم غیرعقلانی گرفته است...

نشت نشا (رضا امیرخانی)

نرگس یکشنبه 4 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 09:19 ب.ظ

صد بار تو درس «آمار در شیمی تجزیه» خوندم...«عزیز دلم مقدار نمونه ات کم باشه٬ خطا زیاد میشه»...باز هم تا سی و سه تا نمونه سنگ گچ رو با مقدار کم یک گرم اندازه نگرفتم و یه عمر عظیم سرش صرف نکردم٬ نفهمیدم یعنی چی... این شد که سی و سه تا رو گذاشتم جلوم که دوباره همه اشو با بیست گرم تکرار کنم... و «حیف شد» نثار عمر رفته... :))....این میشه که به سادگی می فهمم.... تجربه باید کرد... آستین باید بالا زد... کله رو باید از تو کتابا بیرون کشید و فهمید تو دنیای واقعی چه خبره...

مهدی دوشنبه 5 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 01:41 ق.ظ

شنیدیم یه عده به ما تهمت زدن و سمپاشی کردن که در برابر یادداشتهای شما گارد می گیریم و خشنیم و این حرفا . لذا جهت مقابله با سوتفاهمات احتمالی سوگند می خوریم که اصلا ما رو چه به این حرفا ؟؟!! هن؟‌؟‌ اصلا نظرات ما رو پاک کنید که فضا تلطیف شه (‌تعارف بود )‌ . دیگه اینجوریا . اصلا من و خشونت ؟‌ آخه یه آدم نیم وجبی رو چه به این افعال ؟‌

اشکان دوشنبه 5 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 10:14 ب.ظ

من که می گم همش تقصر ترک هاست !
آخه می گن :به ترکه تو توالت خبر دادن آب داره قطع می شه اول کونشو شست بعد رید (ببخشید بی ادب شدم)
حالا پیدا کنید پرتقال فروش را ...

باهوشاش می دونن کدوم ترکه رو گفتیم (چشمک)
شاد زی

سارا سه‌شنبه 6 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 12:35 ق.ظ

به اشکان: قول می دم ترک شیرازی رو گفتی :))

سارا سه‌شنبه 6 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 12:41 ق.ظ

به مهدی: جدن تو نیم وجبی؟؟؟ اصلن بهت نمی آد! یا به یه آدم نیم وجبی نمی آد انقدر خردمند باشه :دی (حالا ببین می تونی هندونه ی به این سنگینی رو نگه داری زیر بغلت یا بقلت!). ولی جدا از شوخی باهات موافقم... اینی که گفتم فقط یه ذره اشه... و تا وقتی دست از خودبزرگ بینی بر نداریم هیچی نمی بینیم

به نرگس: :) آره این دنیای واقعی عجب چیزیه... واقعن می گم... من تازه دارم می بینمش... نه اینکه حالا اومده باشم اینجا... صرفن اینجا رو نمی گم... دنیای بیرون کتابا رو می گم...
مرسی از این تیکه ی نشت نشا... باید بخونمش

به منوچهر سابق: پاچه های خاکی زیادی دیدم تو عمرم! واسه همین نمی تونم به خودم بگم مهندس... ما کوچیک همه ی آدمهای خاک و خلی روزگار هستیم :)
ولی در نهایت این اکثریته که جامعه رو جهت می ده... تو خوش شانس بودی اگه کارگر حرفه ای دیدی تو عمرت... ولی بازم این اکثریته که...

به باران: من هم شدیدن! :*

حمید رضا سه‌شنبه 6 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 01:29 ق.ظ http://footballcenter.blogsky.com

سلام
آبجی شرمنده وا
اون مخی که تو دنبالشی اینجا ها پیدا نمی شه چون گشتم نبود نگرد که نیست ما که اصلا سر در نیاوردیم چه جوری اومدیم اینجا
اینجا کجاست من کیم این چرا لخته بچه رو کی ... و....
اصلا یکی نیست بگه به من چه مگه فضولم نــــــــــــه؟
یه چیزی رو نرگس کار کن جواب می ده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد