ای مرد بی اساس

 

یک پا را روی پای دیگر می اندازم و دوباره هجی می کنم: «مخاطب را آدمیت لازم است دخو... تو اگر کار و بارت با این جماعت افتاد و کساد شد که نباید اخم کنی و تخم کنی و... تخم کنی که...» و تخم دوم را به ضم ت می گویم که بخندد... اما بر و بر نگاه می کند...

«من خودم تخم دارم... دیگه تخم کردن نمی تونم... اون مال شما مرغهاست که آسمون به زمین بیاد دونه تون رو بر می چینین و قدقدتون رو می کنین و اگر رد بشه، خروستون رو تور می کنین و...»

«خب حواله کن به همون... عزیزم استعداد داری... استعداد دق کردن داری... وگرنه که خدا اگه دردسر می ده، تخمشم می ده که چک رو بکشی در وجهش و والسلام...»

باز هم بر و بر نگاه می کند... کرخت... گنگ... بی روح... مثل یک تکه آدامس وا رفته روی مبل...

... لیوان را، نمی دانم چرا، از جلویش قاپ می زنم... شاید چون دلم می خواهد برود گم بشود... تنها بودن بارها مرغوب تر از قصه ی غصه شنیدن است... و نمی دانم چرا روی پیشانی ام نوشته «داوطلب»... در ذهنم، جایی دور، زنی از دوشیدن گاوها برمی گردد و همه ی تنش بوی دوده و عرق و سرشیر می دهد... نه بوی موس و هوگو و لاک... در ذهنم زن، شلخته موهایش را گره می زند... نه اینکه صاف اتویش کند... در ذهنم زن انتظار مرد را می کشد... نه اینکه سرش را بین کابینت های سفید گرم کند و صدای به هم خوردن در آرامش کند و ماشینی با دهن کجی روی آسفالت خط ترمز بیندازد...

هنوز روی مبل ولو است و باران، نه مثل دم اسب که خیلی ریز ریز می آید... این را هم به لیستی که قرار است روزی به سر در خانه ام بزنم اضافه می کنم: از پذیرفتن آدمهای ولو معذوریم...

نظرات 15 + ارسال نظر
گلنار جمعه 25 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 07:02 ق.ظ http://insight.blogsky.com

سلام:
خسته نباشید.خیلی قشنگ نوشتی...موفق باشی...
راستی اگه دوست داشتی به من لینک بده!
من اینکارو کردم...

نرگس جمعه 25 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 07:43 ب.ظ

استعداد دق کردن؟؟؟!=))
بی زحمت بعد این جملهه ننویس «حتی شما دوست عزیز!!» احتمالا یه روزی بیام جلوت اساسی ولو شم :))))

مهدی جمعه 25 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 09:58 ب.ظ

خیلی ساده ٬ با نهایت افتادگی و در کمال تواضع و آرامش اعلام میکنم که واللا به خدا ما هیچچی نفهمیدیم . هیچچیه هیچچی . حالا باز بگین مردا اعتراف به ندونستن نمی کنن . حالا باز تهمت بزنید . ولی خدا بزرگه خواهر. آها !‌ راستی میخوام یه چیزی بنویسم به نام زن شناسی ~‌ چیه؟‌ پاسخی نه چندان به موقع البته ٬ به همه مردشکنی * های شما ؛) حالا البته من قراره خیلی چیزا بنویسم و پابلیش کنم که اینم روش فقط شما حاضر باش جهت یه debate ! راستی پیشنهاد میکنم اگه وقت داری از اونجا بیشتر بنویسی الیته منظورم تفاوت فرهنگیه وگرنه میدونیم که خیابوناش قشنگتره و دریاش تمیزتر و پاییزش خاطره انگیزناک تر والبته هواش پاکیزه تر :) خوش باشی .
* معادل اسطوره شکنی ! کپی رایتش مال خودمه؛)

نرگس شنبه 26 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 12:09 ق.ظ

مهدی جان... اصلا خیال نداری که ثابت کنی به بعضی ها که مردسالاری که؟؟؟هوم؟؟؟؟ ؛).... نه داداش... نیستی :دی

وفا شنبه 26 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 08:00 ق.ظ

Mobarak bashe, hala shoro kon zendegito bokon.

سارا شنبه 26 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 11:54 ق.ظ

مهدی جان واقعن مرسی! چند ساله دارم تو این وبلاگ عرق می ریزم که این طبقه ی خود-روشنفکر-انگار یه تکونی بخوره ولی هیهات... چقدر بافتم و حرف زدم که بالاخره یکی بیاد مرد و مردونه، رو در رو جواب بده نه اینکه عین اینایی که شیشه می شکنن، بزنه و در بره...
شما شدیدن ایول و ولکام هستی... بی صبرانه منتظر نمک ریختن های شما هستیم :دی (چون هر چی در رثای مردان بگی جز بامزه بودن هیچی دیگه نمی تونه باشه!!!)

پی نوشت: در راستای این پست باید بگم که من خودمم هم نفهمیدم... اگه فهمیده بودم که اینو نمی نوشتم (چشمک)

سارا شنبه 26 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 11:55 ق.ظ

به نرگس: ولو شدن داریم تا ولو شدن... شما هر جوره ولکامی از ول!

به وفا: زمان لازمه... کاریش نمی شه کرد...

شهره شنبه 26 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 10:15 ب.ظ http://aveh.persianblog.ir

یافت می نشود (مغز) گشته ایم ما ....نام وب شما جالبه و متن شما
یا مکن با فیلبانان دوستی یا بنا کن خانه ای فیل توش بره .

نرگس شنبه 26 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 10:46 ب.ظ

الان منظور از فیل احتمالا من بودم که قراره بیام ولو بشم :دی

رضا شنبه 26 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 11:27 ب.ظ

هوییجیدی .... دیدم ... خواهم هوییجید! خوش باشی مهندس!! میس یو.

چهار ستاره مانده به صبح یکشنبه 27 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 04:01 ق.ظ

سلام ... لذت بردم از خواندنش

[ بدون نام ] یکشنبه 27 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 10:08 ق.ظ

چه بودی ار دل آن ماه مهربان بودی
که حال ما نه چنین بودی ار چنان بودی
برات خوشدلی ما چه کم شدی یارب
گرش نشان امان از بد زمان بودی
گرم زمانه سرافراز داشتی و عزیز
سریر عزتم آن خاک آستان بودی.........

اشکان یکشنبه 27 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 10:09 ق.ظ

بخند فردا روز بهتری است....
و باز هم
بخند چون فردا روز بدتری است...
سلام!

نرگس یکشنبه 27 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 10:46 ب.ظ

یادته سارا رسما میخواستیم آقایونی که میان عمدتا اینجا از حقوق خانوما دم میزنن حلق آویز کنیم؟؟؟ هی میگفتیم اینهمه اقایون خوب دفاع میکنن چرا پس خانوما هنوز اینقدر بیچاره ان...ببین یه مرددددددددددد پیدا شد بالاخره :دی

شاید هیچکس چهارشنبه 30 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 12:51 ق.ظ http://prettynina.blogfa.com

تنها بودن بارها مرغوب تر از قصه ی غصه شنیدن است...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد