رساله ای در باب همه ی آن چیزهایی که جا گذاشته ام...

 

گفتار اول: با شیخ الیو-اس می صحبتم... می گوید «پاشو بیا تهران دیگه!»... فک کن! آدم چقدر ییهو می تواند مهربان شود... جواب می دهم که «نچ! می خوام درس بخونم... اومدم به سربازی اینجا»...

اختلاط می کنیم! باورم نمی شود این لحن نرم و دوستانه و فرندلی را! حالا باز تو بگو کاناداییان مورد غضب شیخ اند و باور کن نیستند و البته منظور خاصی ندارم و خود دانی! شیخ می پرسد که «می خواستی روانشناسی بخونی... چی شد»... دهانم باز می شود که بگویم انقدر اینجا آرام است و آرامم که دیگر سرم و کارم به روان نژند آدمی نمی افتد... اما این از آن جملاتی است که باید قورتش داد... شیخنا نه خوشش می آید که از اینطرف آب تعریف بشنود، نه به گمانم قائل است به حضور روح و روان در وجود آدمی، و نه اساسن آنقدر فارسی می داند که بار دومش باشد کلمه ای از دسته ی «نژند»گان را می شنود! خلاصه اش اینکه دروغ می بافم... و همه خوشحالیم.

گفنار دوم: پدیده ی غریبی من باب دروغ گفتن به زبان انگلیسی وجود دارد... اینکه آدم می تواند به من و من (به کسر میم-ان) بیفتد و همگان عمری فکر نمی کنند این تپق زدن ها از سر دروغ بافتن باشد... ربطش می دهند به اشکال در اسپیکینگ و با لبخند صبورانه ای منتظر می مانند تا بالاخره حرفت را بزنی!... چقدر نیکوکارند این ملت.

گفتار سوم: یک پدیده ی جالب دیگر اینکه اینجا کسی عطر نمی زند... دئودورانت و مام و اینها منعی ندارد، اما از آنجایی که سلایق مختلف است و جامعه به شدت مالتی کالچر است و همگان از فرهنگ به شدت بالایی برخوردارند و نصف عمرشان صرف این می شود که آزارشان به کسی نرسد، ممکن است بوی عطر مرا تو نپسندی... به غزال: آن عطری که جفت خریده بودیم مانده روی دستم! صدف می گوید جرئت داری یه ذره اش را بزن تا دیپورتت کنند!!!... اگه شهر شما اوضاعش بهتره من بیام اونور...!

گفتار چهارم: نمی توانم منکر شوم که زندگی سخت است... قبل از اینکه بیایم داغ بودم و ملتفت نبودم که همه ی ساختارهای بیست و سه ساله ام می مانند روی دستم و دوباره عالمی نو بباید ساخت و از نو آدمی... یا شاید من آنقدر به هم ریخته بودم که فرصت نشد جمع کنم زندگی را... گذاشتم چیزهایی را و آدمهایی را که یکبار دیگر دیدنشان همانقدر دور به نظر می رسد که هجده هزار کیلومتر... و اگر می دانستم اینطور می شود شاید انقدر داوطلبانه شیرجه نمی زدم... اما حالا خوشحالم که نمی دانستم و داوطلبانه تن دادم و مثل اینست که پرت شوی توی آب و حالا دیگر حتی فرصت نداری گلایه کنی و باید دست و پا بزنی و همینطوری آدم شناگر می شود...

گفتار پنجم: گاه به دلم می زند که برگردم و شش ماه دیگر شروع کنم... گاه همه ی تنم از دوری همه ی زندگی ام درد می گیرد و تا صبح چشم می دوزم به سقف و تاریکی اتاق و همه ی صحنه هایی که جا گذاشته ام را زنده می کنم... دوستی می گوید بازه اش شش ماهه است... شش ماه خفه شو و بعد نوبت به لذت بردن می رسد... خفه می شوم...

جز اینها، بقیه اش تمامن خوب است...آهان راستی این رو ببینید و حالش رو ببرید!!! ایـــــــــــــنه!... به گردهمایی شب هالووین نرسیدم ولی بعدی رو محاله میس کنم :دی

نظرات 6 + ارسال نظر
مهدی جمعه 18 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 09:28 ق.ظ

شیش ماه؟‌ شاید !چی بگم ؟ اصلا منو سنه نه ؟‌ حالا ببین میتونی تو این شیش ماه کمال همنشین بازی دار بیاری و این نیکوکار جماعت رو بندازی تو جاده ی خالی بندی ؟:)‌ آهان این مالتی کال چی چی که گفتی یعنی چی ؟‌ بابا فکر این فرنگ ندیده های بی زبون رو هم بکن لطفا !

مهدی جمعه 18 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 09:35 ق.ظ

اینجارو ! چشممون روشن ! ساکساجوان کجاس دیگه ؟‌ نه همون ساسکاچوان . من مشکل تکلم ندارما . الفاظ غریبند و نا شنوده . یه به همین صفت سرخپوستی آراسته نبودیم که اونم شدیم . یه کاری میکنی که هرچی ترکه جمع کنم در دکونتو تخته کنیما ! شوخی شوخی با ترکا هم شوخی ؟‌ هن؟‌
چی؟ ما اصلا مشکل داریم . نجه میه ؟‌ ؛)

رضا شنبه 19 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 06:51 ب.ظ

اونجا رو می پذیرم خوبه ولی نه اینقدر ... دو ماه دیگه بهتر می تونی قضاوت کنی ... وقتی از این شوک بیای بیرون .

نرگس شنبه 19 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 10:11 ب.ظ

منم موافقم تو پاشی بیای شش ماه دیگه شروع کنی..اصلا با هم شروع میکنیم... اصلا تو بیا منم ببر... اصلا بیا دو تایی تو جشن هالوین سال دیگه باشیم...اصلا به من چه..اصلا دلم تنگ شده..اصلا ....

نیما سه‌شنبه 22 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 08:35 ق.ظ

شنیدی که می گن کلن آدم جو گیری هستی؟! بیراه هم نمی گن ها

سارا پنج‌شنبه 24 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 12:22 ق.ظ

آره شنیدم... الان باید از خودم دفاع کنم یا یه «به جهنم» دیگه هم بگم؟ اینبار مثلن به تو...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد