از خاطرت نروم


آلبوم عکسای قدیمی رو ورق می زدم... نمی دونم این عکسا چه جوری خودشون رو رسوندن به کانادا ولی رسوندن... همه تو عکسا تر تمیز... همه خندون... عشق و محبت موج می زنه تو همه شون... حتی تو اونایی که یهویی گرفته شدن و سوژه داره تو حال و هوای خودش یه کاری می کنه...

فکر می کنم اینم از برکات دوربین غیر دیجیتال بوده... که دوربین-به-دست عکس رو حروم ِ لحظه های غم و ماتم نمی کرده... ور نمی داشتن از یه آدم غمبرک زده ی غرق در فکر ِ سیگار لای انگشتانِ کشیده عکس بگیرن که آدم پنج شیش سال بعد نگاش کنه و از شدت هجوم نوستالژیا خون دماغ شه


نظرات 8 + ارسال نظر
painkiller سه‌شنبه 18 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 07:06 ب.ظ

یعنی داری می‌گی عکسای شاد و بامحبت کم‌تر از عکسایِ درب و داغون غم‌انگیزن؟

سارا پنج‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 06:39 ق.ظ

آره!

painkiller پنج‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 04:41 ب.ظ

یعنی داری می‌گی یادآوری یه زمان خوب که گذشته و دیگه هم برنمی‌گرده غم‌انگیزتر از دیدنِ عکسایِ داغونِ زمان‌هایِ داغون نیست، بلکه کم‌تر غم‌انگیزه؟

sara جمعه 21 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 07:11 ق.ظ

Are baba, daram hamino migam :))

painkiller جمعه 21 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 08:17 ب.ظ

آره خب اگه داری همینو می‌گی که منم بیام باهات موافقت کنم دیگه، چه کاریه؟

سارا یکشنبه 23 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 07:49 ق.ظ

اِ نه خب چه کاریه... من یه چیزی می گم تو که نباید بیای موافقت کنی که... این فکت باید بیای بگی این حرفا چیه می زنی مگه تا حالا زل نزدی به عکسایی که همه توش دارن می خندن، از اون خنده های واقعی نه اینکه دهنشون گشاد شده باشه به تقریر چیییییز، بعد دلت کباب شده باشه که اینا همه چه دوره و چه دست تو کوتاه؟... بعد من بگم چرا ولی اون عکسا رو که نگاه می کنی حداقل دلت خوشه که یه موقعی... که چشاتو ببندی یادت بیاد که اون شب چه جوری همه خوش بودین و چه جوری مایونز مالید نوک دماغت و خیار شور انداخت تو یقه ات... بعد چشاتو وا کنی ببینی نیشت هم وا شده... خیالش که می مونه... بهتر از هیچی نیست؟

painkiller یکشنبه 23 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 05:37 ب.ظ

من عقب نشینی تاکتیکی کردم تا تو بیای یه همچین argument زیبا و درخشانی بنویسی.
در کل با این حرفت موافقت ضمنی دارم که خیالش می‌مونه و بهتر از هیچیه. ولی اون خیاله برا من یکی بدون عکس هم مونده. الآن یاد اون آهنگ Praying Mantis افتادم که می‌خوند توش:
lookin' at the photographs, chekin' out the way we used to laugh, those were the days of our lives
بعد یه جور زنجه‌موره‌ای می‌خونه که واقعاً آدم گریه‌ش می‌گیره که چه‌طور روازی زندگی‌ش رفته‌ن که دیگه برنگردن... ای وای!

سارا یکشنبه 23 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 10:57 ب.ظ

ای بابا ای بابا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد