لوکال ماکزیمم

 

گرفتار ِ لوکال ماکزیمم ام به وضوح... درگیر ِ شکی برای ادامه به سوی قله هایی رفیع تر (که حتمن و حکمن گذر از مینیمم هایی نه چندان معلوم را اجبار می کند) و دچار ِ رخوتی که دل کندن از آرام ها و معلوم هایِ این روزها را سخت تر می کند... 

 

پای نهاده بر تعهدی که می خواهد زندگی را تجربه کند و سر در هوای سودایی که هوس دارد زندگی را زندگی کند... آنطور که یه دل می گه برم برم یه دلم می گه نرم نرم... می گی چه کنم؟ 

 

مَتِمتیکال کامپیوتیشنال فَکت: یه آبزرور ِ بیست و چهارساله که داره با سرعتِ یکنواخت بر محور ِ t حرکت می کنه، هیچ راهی نداره که بفهمه کجای مسیر ِ x و y اش ماکزیمم ِ مطلقه مگه اینکه از اون نقطه رد بشه و تا آخر عمرش دیگه هیچگاه به اون رفعت نرسه. تازه اون موقع هم می تونه ادعا کنه که عمر قد نداد... 

نیازمندیها: به یک خدا که بیاید پایین و بهمان حالی کند که چه کار باید بکنیم نیازمندیم.  

گوگوش ِ هفته: تا کجا باید دوید، تا کجا باید دوید، یا رب بیچاره شدم!