سکولاریسم ِ این کانادایی ها انقدر شور شده که نهضت راه انداخته اند به Christmas Tree بگویند Holiday Tree... یکی نیست بگه شتر سواری دولا دولا؟ کبکِ سر فرو برده در برف؟ شترمرغ؟ آخه؟
یادداشت اول: تا از اتاق بیرون آمدیم دریغ نکرد: «با این لهجه ی کردی ِ گندش»... دختر فارسی را جوری حرف می زد که انگار کلمه هایش ده بیست بار لگد خورده اند... من تمام آن ده دقیقه محو حالت دهانش بودم هربار که می گفت «خوب» و لب بالایش آنطور کمان بر می داشت... قهوه ای چشمانش ولی انقدر سوت و کور و قهر بود که انگار خرس توی نگاهش پنجه کشیده بود... بعد از مدتها باز پشیمان شده بودم که نقاش نیستم و یک آدم عوضی ای هستم که با یک آدم عوضی ِ دیگر فارس بودنمان را توی صورت ِ بقیه ی خاورمیانه ای ها می زنیم و بعد لابد می رویم غربی ها را بر اساس ملیت و محل تولد از منظر نژادپرستی رده بندی می کنیم...
رفته بودیم ببینیم می توانیم کارهای ِ خیر ِ داوطلبانه بکنیم در یک سازمانی که مثلن حافظ منافع جنگ زده های خاورمیانه است یا نه... وقتی آمدیم بیرون هر دو می دانستیم که نمی توانیم... همراهم که دلایلش روشن بود و صدای انزجارش بلند... من هم داشتم توی سیل احساساتی که نمی دانستم از جنس غم است یا خشم است یا نوستالژیاست غرق می شدم... سیلی که رنگ ِ قهوه ای ِ قهر ِ چشمان ِ دختر بود... خواستم زودتر دوشنبه ظهر بشود، برگردم به زندگی ِ بی حس کننده ی جهان اولی ام، توی نعلبکی کوچک خودم شنا کنم...
یادداشت دوم: جنگ اعصاب با عوضی های دور و برم را کنار گذاشتم... کی بود می گفت فراموش کردن تنها راه چیره شدن بر غم است؟ این هم تعمیمش، که بی محلی تنها راه چیره شدن بر آدمهای عوضی ست... که ایشاله خداوند چیره شوندگان را دوست می دارد
دور و برم پر از آدمهای عوضی شده... آدمهایی که تا چند روز پیش قربون قد و بالات هم می رفتن و واسه ات هر کاری هم می کردن یهو تبدیل به گودزیلا شدن... از من به خودم نصیحت، سعی کنم تو کامفورت زون ِ ملت قدم نزنم... سگ درونشون حتی اگه زنجیر هم شده باشه و دندوناش به گوشت تنم نرسه، عاصیم می کنه... و در راستای داستان سوزن و جوال دوز، مطمئن باشم خودم هم اگه کامفورت زون ام فتح بشه همینجوری عکس العمل نشون می دم... کامفورت زون اصولن مقوله ی مهمیه... هر چقدر نابجا و الکی بزرگ، باید ازش محافظت بشه...
یادداشت اول: فردای روزی که از مسافرت برگشتم پروموت شدم... از اون پروموت شدن هایی که توش خودم رو سوزونده بیرونش مردم رو... صبح تا شب در حال دویدن... حیطه ی مسئولیت تعریف نشده... یعنی حیطه ی مسئولیت بینهایت... روزی دو ساعت با رئیس جدیدم بحث ِ اینه که من چی کار کنم پا رو دم تو نذارم و تو چی کار کنی پا رو دم من نذاری... امروز برگشت بهم گفت می خوام فلان کار رو کنم ولی می ترسم فکر کنی که دارم رول ِ تو رو می برم زیر سوال... گفتم ببین هر جور که صلاح می دونی... من نگران ثابت کردن ِ رول الانم نیستم... آلردی بهش رسیدم و از تو لیستم خط خورده... الان دارم به این فکر می کنم که چه جوری به جایی که تو هستی برسم...
بعد که دهنم رو بستم ولی ترسیدم... فکر کردم باز فکر نکرده خودم رو ریختم رو میز... فکر کردم برام گرون تموم می شه... فکر کردم الان یه کلفتی تو مایه های وایسا بوی شیر از کله ات بپره می ندازه بهم... ولی سرشو خیلی آروم تکون داد... که یعنی می فهمم... که یعنی راس می گی... که یعنی منم اگه جای تو بودم...
شاید تنها خوبی ِ این پروموشن اینه که با آدمهای همفکر و همدرد - این درد مشترک- دمخور شدم... تو پوستم راحت ترم...
یادداشت دوم: پیروی یادداشت اول، صبح خروس خون می رم سر کار... که البته آسمون ونکوور تا ظهر خروس خون می مونه... شب تاریک برمی گردم خونه... یه دو دو تا چهار تای ساده نشون می ده که چهار نعل دارم به سمت افسردگی می تازونم... که زندگی در غرب وحشی بهم ثابت کرده افسردگی هم یه دو دوتا چهارتای ساده اس... مثل وقتی که گوجه رو سه هفته ته یخچال ول می کنی و بعد که در می آریش می بینی کپک زده... بار اول تعجب کنی، بار دوم تعجب کنی، بار سوم پس گردنی می خوای اگه تعجب کنی... بار سوم باید بدونی افسردگی هم حتی از غیب نمی آد... که اصن غیبی وجود نداره... حالا آدم می تونه به لیستش اضافه کنه: رنگ کردن موها، مسافرت های یک روزه، مصرف روزانه ی آب میوه ی تازه، غرق شدن در حال و هوای کریسمس، شکلات...
می تونه هم به لیستش هیچی اضافه نکنه و بذاره افسردگی بیاد قورتش بده... شاید هم تونست به یه درد دیگه ای بزندش... مثلن یه چیزکی بنویسه باهاش... یه چیزکی مثل خودش و خیلی های دیگه افسرده... که رو بورس هم هست این روزا...
یا مثلن دست یکی رو بگیره بیاره تو زندگیش... خالی ِ این حال رو پر کنه...
یادداشت سوم: یادمه موقع مشاعره، این بیتی که تو «عنوان» نوشتم رو به هر کی می نداختی لعنتت می کرد... بیتی که با ث سه نقطه شروع شه کمه تو پوعتری ِ فارسی... جا داره یه برنامه بذاریم درستش کنیم... انقدر بیت با ث سه نقطه بنویسیم که آمارها جابه جا شه... به خاطر نسل های بعدی... به خاطر بچه هامون... به خاطر این نوگلان ِ نوشکفته ی از همه جا بی خبر