-
شیش سیخ کباب، سیخی شیش هزار
دوشنبه 14 دیماه سال 1388 10:37
یادداشت اول: داشتم رو یه صفحه ی رندم بالا و پایین می رفتم، گذارم خورد به یه مسئله ی ساده که برای حلش لازم داشت بدونی سرعت نور چقدره... هر چی فکر کردم یادم نیومد... تازه مثلن دو ساله از دانشگاه اومدم بیرون... یادداشت دوم: اساتیدِ فنی نامه ی سرگشاده نوشتن برایِ رهبر ... خیلی اسمایِ آشنا دیدم تو امضاها... دردم زیادت...
-
تفلونی که این مملکت باشد
جمعه 4 دیماه سال 1388 07:24
دخترک می نشیند می گوید توی کانادا هر چی به آب نزدیکتر می شی مردم بدتر می شن، تو آمریکا هر چی از آب دور می شی... دو سه دقیقه ای طول می کشه تا بفهمم چی گفته و تا خودم را می رسانم به بقیه ی حرفهایش می بینم روایتش را تمام کرده و حالا دارد نتیجه گیری می کند: «کجا تو ونکوور مردم از این کارا می کنن واسه هم»... نفس راحتی می...
-
پنجشنبه، یه روز قبل از کریسمس
پنجشنبه 3 دیماه سال 1388 22:43
می خوان ساعت دوازده ولمون کنن بریم کریسمس ایو در کنیم... و من انقدر ذوق مرگم که نمی دونم این نصف روز رو چه جوری آتیش بزنم... یه دل می گه صاف برم خونه، بدون یک کلام حرف بگیرم بخوابم و هر وقت خواستم بیدار شم... دلهای دیگه ای هم هستن که چیزای دیگه ای می گن ولی فکر کنم آخرش برم بخوابم... از صبح تا حالا هم یه نفس دارم...
-
درین درگه که گه گه کًه کٌه و کٌه کَه شود ناگه...
چهارشنبه 2 دیماه سال 1388 23:19
دیروز داشتم زندگینامه ی منتظری رو می خوندم... بعد فکر کردم اگه آدم می تونست به اندازه ی دو قدم جلوتر از خودش رو بو کنه چی می شد... منتظری یه بازی ای رو شروع کرد که در نهایت باعث شد فروردین 68 از قائم مقامی استعفا "داده بشه"، امام سه ماه بعدش فوت کرد... شاید اگر منتظری می دونست که اگه چند وقت دندون رو جگر...
-
گویند سنگ لعل شود در مقام «صبر»... تو بخوان «جبر»
چهارشنبه 2 دیماه سال 1388 01:05
نمی دونم زندگی ِ شلوغه و انبوه کارهای شروع کرده و تمام نکرده یا ذهن آشفته و انبوه نگرانی های هر از گاهی سر برآورده یا سیمپلی جسم ِ ضعیفِ شکننده ی پرپریِ بنجل ِ زنانه که نمی تونه خودشو جمع کنه و یاری نمی کنه تا بعد از همه ی ایکس-دو زدن ها چندی هم بیاسایم و با دل خوش چیزکی خط خطی کنم... باز با این حال به خودم می گم...
-
کاش می بستم چشامو... این ازم بر نمی آد
جمعه 27 آذرماه سال 1388 00:29
بانکهایِ کشور در آستانه ی ورشکستگی هستن چون وام بدون ضمانت دادن... حالا بانک مرکزی بخشنامه داده که « چنانچه شخص بدهکار و یا بستگان درجه اول او در هر یک از بانکها و مؤسسات مالی و اعتباری ایرانی داخل و خارج از کشور دارای پس انداز و سپرده ارزی یا ریالی باشند، بانکها و مؤسسات مالی طلبکار اجازه دارند تا بدون اطلاع آنها...
-
از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود؟
پنجشنبه 26 آذرماه سال 1388 09:02
یادداشت اول: از لحنم و استدلال هایِ صد من دوزار ام تو پست پایین خنده ام می گیره... انگار روم نمی شه بگم که «دلم می خواد گندی رو که زدم بذارم زمین و در برم»!... به جاش سعی می کنم مشکل رو مدل کنم و "استراتژی" خلق کنم و از فلان جایِ غیب دلیل در بیارم و آخرش به این نتیجه برسم که درستش اینه که آدم وقتی گند می...
-
پیچ در پیچ
چهارشنبه 25 آذرماه سال 1388 00:29
گاهی می شه که آدم تو یه حالتِ ذهنی هی پیچ می خوره... راه حلی رو که بلده امتحان می کنه... جواب نمی گیره... سرخورده می شه... با عصبانیتِ بیشتری دوباره همون کار رو می کنه... باز جواب نمی گیره... مایوس تر/عصبانی تر می شه... دوباره امتحان می کنه... بازم هیچی... و هی پیچ می خوره و بیشتر فرو می ره... نمی دونم به این چی می...
-
شما که غریبه نیستید و توسریِ روسری
جمعه 20 آذرماه سال 1388 23:13
[...] نمی دانم سینما چیست. خیلی ها نمی دانند [...] [...] هوا که تاریک می شود، حلقه ی بالای جعبه می چرخد. نوری از پشت حلقه به پرده می تابد. از قیف بزرگ صدا در می آید. روی پرده عکس مردی است که روپوش سفید دارد. مرد شیشه ای به دست دارد. دهن شیشه گشاد است. مردِ لباس سفید تپاله تازه ی گاوی می ریزد توی شیشه، درش را می بندد....
-
از این غلط ها
سهشنبه 17 آذرماه سال 1388 23:17
یادداشت اول: درباره ی شونزده آذر چیزی ننوشتم و نمی دونم چرا... پیش خودم تکرار می کنم «جنگه آقا... جنگه... حتمن لازم داری از آسمون آتیش بباره که باورت بشه؟... جنگه»... اونوقتا که از آغا محمد خان قاجار و فتحعلی خان و اینا می خوندیم فکر می کردیم فقط تو کتاباس که دو نفر واسه تاج و تخت همدیگه رو پاره می کنن و مردم ِ یه...
-
از این علف ها
سهشنبه 17 آذرماه سال 1388 05:07
یادداشت اول: قالبی تنگ به قواره ی تنم... نگاه که می کنم می بینم همیشه همین بوده... از رسم روزگار که شاکی می شم می گن از لامذهبیته... نمی دونم یعنی ایمان به خدا تحمل سختی ها رو آسون می کنه؟ چه جوری؟ جدی دارم می پرسم... کسی اگر می دونه برام بگه چه جوری می شه که آدم می تونه راحت تر زخم بخوره یا اذیت بشه اگه ایمان داشته...
-
جدالِ مزمن ِ گود ایناف و پرفکت
چهارشنبه 11 آذرماه سال 1388 04:44
دیدی بعضی چیزای بدیهی چقدر قبولشون سخته؟! انگار هر چی هم بدیهی تر، سخت تر... مثلن قبولِ اینکه آدم همون چیزیه که الان هست... نه چیزی که اگه یه کم دیگه بهش وقت بدی می تونه باشه... یا چیزی که تا همین چند روز پیش بوده... الان... همین لحظه... همین چیزی که هستی چیزیه که هستی... واقعن جمله از این بدیهی تر نمی شه گفت ولی بازم...
-
گاو هم می گه «ما»... این که نشد نشونه ی اتحاد
دوشنبه 9 آذرماه سال 1388 08:45
آرشیو وبلاگ رو به حالت اول برگردوندم چون دیگه برام پر واضحه که معلق نیستم!... خیال داشتم کل پست هام رو حذف کنم و عالمی نو بسازم و از نو آدمی ولی هم حیفم اومد هم تنبلیم... قبلن نوشتن برام خیلی ساده تر بود و با باز کردنِ ادیتور همیشه چیزی می آمد که تایپ کنم و بعد با خوشحالی پابلیش اش کنم... ولی این روزا خوب می فهمم که...
-
از این روزگار
شنبه 7 آذرماه سال 1388 20:31
یه موقعهایی آدم یهو چشم باز می کنه می بینه چی بود، چی شد... یعنی تو مخیله ات هم نمی گنجید که حالا چه خوب چه بد، راهت به این سو بگذره... از کوچه ی فلان معشوقه یا نامعشوقه گذر کنی... فلان در و دیوار ِ به هم ریخته رو پشت سر بذاری... به قول حبیب: کجا بودم کجا رفتم کجایم من نمی دانم... به تاریکی در افتادم ره روشن نمی...
-
حتی وقتی می خندیم
پنجشنبه 5 آذرماه سال 1388 21:57
نویسنده ی مورد علاقه ام نه وبسایت دارد، نه اکانتِ فیس بوک و نه حتی یک ویکی نوشته ی تر تمیز... عکسهایش هم اگر به تعدادِ انگشتهای دست برسد شکر است به ضم ِ شین... فریبا وفی یکی از معدود نویسندگانی است که به لحاظِ شمایل شبیهِ داستانهایش است... منیرو روانی پور انگار زیاد شبیهِ «آینه» اش نیست... سیمین دانشور هیچ به «زری»...
-
از این اوستا
سهشنبه 3 آذرماه سال 1388 22:15
یادداشت اول: مردهایی که نگاه تحقیر آمیز به آدمها و زندگی و مافیها دارن یکی از بدترین انواع ِ موجوداتی هستن که می تونن دور و بر آدم باشن... ذره ذره طرفشون رو می خورن و تحلیل می برن... یکی از مشخصاتشون اینه که دائم دارن بقیه رو اندازه می گیرن... یکی دیگه از مشخصاتشون هم اینه که با کمترین اطلاعات گنده ترین اظهار نظرها رو...
-
هنوز نمی دونم
جمعه 29 آبانماه سال 1388 02:27
بیل ماهر (مائِر) توی فیلم ِ رلیجیولس (Religulous) یه حرفِ خیلی خوبی می زنه... می گه: I think being without faith is something that's a luxury... for people who are fortunate enough to have a fortunate life این قسمتی از فیلمه که جمله ی مذکور توش گفته می شه مطمئن نیستم که بتونم «گیج خوردنِ ایرانی ها رو بین مسلمون بودن و...
-
کار محکم کاری لازم داره تا عیب نکنه
دوشنبه 25 آبانماه سال 1388 22:08
توی بالاترین دو تا بحثِ تا حدی مربوط به هم راه افتاده که می شه تحتِ عنوانِ «آیا من همان عقیده ام هستم» جمعش کرد... اینجا و اینجا و اینجا در راستای اینکه آیا باید به اعتقاداتِ افراد کار داشت یا نه هنوز در شکِ مرکب به سر می برم... منطقم می گه که نه... هر آدمی باید آزاد باشه که هر اعتقادی که می خواد داشته باشه... و اونچه...
-
من چه بی شرمم اگر فانوس عمرم را به رسوایی نیاویزم
چهارشنبه 20 آبانماه سال 1388 21:31
احسان فتاحیان رو اعدام کردن... مامان خبر رو می خونه و من که رو مبل دراز کشیدم و دارم جدول حل می کنم، به گفتن ِ یه «ها» بسنده می کنم... جدول رو ادامه می دم... قُبح ِ مرگ خیلی وقته شکسته شده برام... و برایِ خیلی از مردم... با یکی از بچه های تو ایران صحبت می کردم چند وقت پیش... می گفت عصر شنبه ی خونین که از سر کار بر می...
-
رنسانس ِ اسلام
شنبه 16 آبانماه سال 1388 00:56
نمی تونم جلویِ خودم رو بگیرم و این روزا مدام در حالِ مقایسه ی ایرانِ دیروزمون با قرون وسطایِ اروپا هستم... یا بهتره بگم اسلام ِ دیروز با مسیحیتِ قرنِ چهاردهم... البته به نظر خیلی ها چنین مقایسه ای از بیخ عربه ولی من همچنان فکر می کنم که پانصد سال جوون تر بودنِ اسلام از مسیحیت کاملن خودش رو معنی می کنه و همینه که این...
-
آی آدمها!
دوشنبه 11 آبانماه سال 1388 21:35
بی مقدمه، آدما رو می شه به چهار دسته تقسیم کرد: کتاب، روزنامه، جزوه و مجله. آدمای کتاب موجوداتی هستن که تو یه زمینه به استادی رسیدن و می تونن تا تهش رو براتون بگن... اینجور آدما می تونن از شدتِ ازدیادِ دانسته هاشون در چند جلد هم ظاهر بشن... یا چند تا موضوع که حتمن یه ربطی به هم دارن رو تو یه جلد جا بدن... اگه خیلی با...
-
تو تصادف تمدن، میون یه گله مفت خور
شنبه 9 آبانماه سال 1388 02:54
اعصابِ آدم خط خطی می شه از دستِ این جنابِ بهمنی (رئیس بانک مرکزی)... یه گل افشانی فرمودند تو اعتمادِ امروز ، دو ساعته دارم هی از اول می خونم و فحش می دم... دقیقن الان یادشون افتاده که ای دل غافل، نرخ ارز رو نباید به زور ثابت نگه داشت ولی جالبیش اینه که حالا دارن می گن دلار باید بره بالا ... باور کن هیچ کشوری به اندازه...
-
دوستان به چه چیز چه می گفتند و علت انقراض این نوع جوک چه بود
پنجشنبه 7 آبانماه سال 1388 19:49
بیست دقیقه ی دیگه باید برم میتینگ و اعتراف کنم که در دو روز گذشته هیچ کاری نکردم... فاز دوم پروژه جدی جدی شروع شده ولی من هنوز باورم نمی شه و هنوز مثل گرسنه ها وبگردی می کنم... ایکاش حافظ موجودِ ماجراجوتری بود... شاید الان برم یه بسته اسمارتیز بگیرم که وسطش بادوم زمینی داشته باشه و خارش خارش بجومشون بلکه این مودِ...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 14 مهرماه سال 1388 21:30
نشستی می گی این مردم از خریتشان است... من که این روزا با هر پخی بغض می کنم ترش می شم: شانسشان بد زده... می گویی چین را ببین، کشور را با ششصد میلیون معتاد دوباره از نو ساختند... می گویم برو ادبیاتشان را بخوان ببین چند نسل را زیر پایِ انقلابِ سرخشان خون انداختند و هنوز هم نهضتشان ادامه دارد... نفت و اسلام و سنگ و معدن...
-
همشاگردی سلام
چهارشنبه 1 مهرماه سال 1388 21:16
یادداشت اول: می گن دانشگاهها باز می شه و بسته می شه... الله اعلم... دلم می خواست امروز ایران می بودم... اول مهر یه چیز دیگه اس... چه با شوق بری مدرسه/دانشگاه و چه با دلزدگی، اول مهر همیشه یه مقداری احساس ِ اضافه داره تو خودش... فرق می کنه با بقیه ی روزها... حتی با چهارده فروردین... یادداشت دوم: یادت باشه که کار رو از...
-
از این اوستا
دوشنبه 30 شهریورماه سال 1388 23:19
یادداشتِ اول: ساعت رسمی ِ کشور را امشب به عقب بر می گردانند... برای ساعتی هم شده، به هم نزدیکتر می شویم... من و آن هجم ِ کلافه ی خاطرات... من و بازمانده های بیست و پنج سال جنگِ تحمیلی برای فتح قله های رفیع ِ رشادت و سعادت... من و بیست و پنج سال دفاع ِ مقدس از هویت و انسانیت و چه و چه و چه... تازگی ها همینطور که نشسته...
-
قدس، قدیس، تقدس، قدوس، مقدس، تقدیس، اقدس، قادس، قدسی
جمعه 27 شهریورماه سال 1388 01:43
دلم شور می زنه واسه ی فردا ظهر ِ تهران... مردم ِ سبز خواهند بود، بی شک... فقط امیدوارم کسی به جمع ِ نداها و سهراب ها و اشکان ها و کیانوش ها اضافه نشه... سخن هفته: روز قدس یک روز اسلامی است، و یک بسیج عمومی اسلامی است. من امیدوارم که این امر مقدمه باشد از برای یک «حزب مستضعفین» در تمام دنیا. - امام خمینی
-
تولد و باقی چیزها
چهارشنبه 25 شهریورماه سال 1388 02:34
یادداشت اول: دیروز تولدم بود... یادداشت دوم، سوم و آخر: دلم می خواد بنویسم ولی حوصله ندارم... شاید بعدن
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 22 شهریورماه سال 1388 20:35
همینجوری که کتابا رو می ذارم توی قفسه فکرم هزار جا می ره... از بدهی ای که به نان فروشی دارم تا شوهر خانم هاردی که پریشب از بیمارستان آوردنش و هنوز وقت نکردم برم دیدنشون... ولی اونجوری که گچ پیچ اش کرده بودن حتمن چند جاش شکسته... باید کیک درست کنم براشون... اگه میشل بذاره یه شیشه شراب هم می ذارم تو سبد که معذرت خواهی ِ...
-
تب داشتم!
شنبه 7 شهریورماه سال 1388 02:03
پست پایین رو در حالی که تب داشتم نوشتم و الان که می خونم می بینم چقدر واضحه که حالم خوب نبوده! عصرش رفتم خونه و تا فردا ظهرش پا نشدم و بعد هم که پا شدم تا شب مشکوک به آنفولانزا بودم... یه دفعه ی دیگه که موقع نوشتن تب داشتم سر ِ امتحانِ فایل بود... نمره ها که در اومد دیدم شدم صفر از صد! صفر ها! یعنی پنج هم نه... ده هم...