-
در اوج ِ دلخوری از نظام ِ هستی!
چهارشنبه 4 شهریورماه سال 1388 04:03
ما زنها عجب موجوداتِ خودخواهی هستیم... تا به قلمی/تریبونی می رسیم در مدح زن می گوییم و تاریخ زنان یا زنانِ تاریخ را جستجو می کنیم و کارنامه ی زنانِ موفق را به رخ می کشیم و در مقام حقوق از دست رفته ی زنان زجه می زنیم و... مردها را هم به دو دسته تقسیم می کنیم: آنها که مدافع حقوق زنان هستند و آنها که مدافع حقوق زنان...
-
ولی در و دیوار به هم ریخته شان، خواب در چشم ترم می شکند
سهشنبه 3 شهریورماه سال 1388 09:28
چند وقته که تو شوکِ بیست و پنج ساله شدنم... یعنی چند هفته پیش یهو شمردم و دیدم که بعله! بیست و پنج سالم شده... و خب به دلایل نا معلومی برام سنگین بود... شاید چون توقع دیگه ای داشتم... شاید فکر می کردم چیز دیگری خواهم شد و نشدم... به طور خاص، درباره ی دو سالِ گذشته غضبناکم... که بر اثر ضربه ی مهلکِ مهاجرت، دست به...
-
Sorry for the story in the text... Your discretion is advised
یکشنبه 1 شهریورماه سال 1388 13:05
یونگ در همان اوان زندگی حرفه ای اش بتدریج متقاعد شد که رویاها، آثار هنری، صور خیالی و توهمات بیمارانش اغلب دربردارنده ی نمادها و مفاهیمی بودند که نمی شد آنها را کاملن به عنوان تراوشات و تولیدات برآمده از بیشینه ی زندگی آنها توضیح داد. برعکس، این نمادها بیشتر به تصاویر و مضامین اساطیر و ادیان بزرگ جهان شباهت داشتند....
-
متاسفانه از کوزه همان برون تراود که در اوست
چهارشنبه 28 مردادماه سال 1388 00:14
داشتم تو میل باکس ام می گشتم دنبالِ یه فایلی مربوط به پروژه ای که خیلی قدیمها انجام داده بودم، به یه سری ایمیل های قدیمی برخوردم و انقدر غرق در خاطرات شدم که اصن موضوع اصلی یادم رفت... درسته که تو این دورانِ واویلا، حرفِ متفرقه زدن نشونه ی بی رگی ِ آدمه... ولی این یکی حسابش فرق می کنه... همینجوری که ایمیل های قدیمی رو...
-
آی-دی مخفی
دوشنبه 26 مردادماه سال 1388 08:10
نامه نوشتن برایِ برداشتن مسئولیت از دوش رهبر ... زیرش امضا کردن جمعی از علما و فضلای حوزه های علمیه قم، اصفهان و مشهد آخه اینم شد امضا؟ کی به کیه این وسط؟ یعن الان از کجا معلوم که من ننوشته باشم این نامه رو؟ به نامه ی خبرگان رهبری می خندیدیم اونوقت؟ همین نشون می ده که هنوز از مخالفتِ علنی می ترسن... سنگ می زنن در می...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 مردادماه سال 1388 00:14
مثل مرغ ِ سر کنده می خورم تو در و دیوار... خارش انگشتان هنوز هست و می خواستم یه چیزی بنویسم ولی کو تمرکز... کله ام شده عین ِ مزرعه ی ملخ زده... فکرهای ریز ریز ولی عاصی کننده... روز رو که شب می کنم یه نفس راحت می کشم که یعنی شاخ ِ هجده ساعت دیگه رو هم شکوندم... انقدر لبِ مرزم... تِیک ایت ایزی و این قرتی بازیا رو هم...
-
خطرنگار
یکشنبه 18 مردادماه سال 1388 20:54
تونل توحید در تقاطع جمهوری ریزش کرده ... یعنی هر دم از این باغ بری می رسد ها... موتور سواره رو بگو که داشته رد می شده... حکمن تو گرمای تابستون... حتمن با یه عالمه فکر و خیال تو کله اش... با یه عالمه نگرانی واسه اجاره خونه و خرج بنزین و گوشت و نون و غیره... با یه عالمه دلخوری از عرش کبریایی که آخه چیه پس تو سرش... اما...
-
بو خوشه ویسته که م*
جمعه 16 مردادماه سال 1388 00:56
کردها، به خصوص کردهای ایران، آدمهای استخوون داری هستن... با قوانین خاص خودشون و روابط خاص خودشون و کله شقی های خاص خودشون... به نظرم هم به لحاظِ منش و هم به لحاظِ تضییع حقوقشون با بلک های آمریکا قابل مقایسه هستن... انگار که جوری مظلومیتِ تاریک زیر پوستشون داشته باشن *. برای معشوقه ام... عنوان شعری به زبان کردی
-
از سمرقند تا بخارا
یکشنبه 11 مردادماه سال 1388 22:08
شعارها رو داشتم مرور می کردم از روزهای اولِ چهل روز پیش تا الان که انگار چهل سال بعده... در زیر گزیده هایی از شعارهای غالب رو می بینید: - قبل از انتخابات: اگه تقلب بشه، ایران قیامت می شه - بعد از اعلام نتایج: رای مارو پس بدین - بعد از خطبه ی رهبر: الله اکبر - بعد از خطبه ی احمد خاتمی: ایرانی می میرد، ذلت نمی پذیرد -...
-
باور خونخوار
یکشنبه 11 مردادماه سال 1388 10:51
نقل قولی می شه از مرحوم خمینی که غلامحسین الهام هم تو این واویلای اخیر یه دور یادآوریش کرد ... می گن گفته که حفظ حکومت اسلامی از حفظ جان یک نفر، ولو امام زمان، مهمتر است... علاوه بر اینکه معتقدم گوینده موجود جوگیری بوده و ممکن بوده هر حرفی بزنه و این اصلن خصوصیتِ مرجعیته که به اقتضایِ زمان حرف بزنه، نمی فهمم این...
-
مرگ را کنجکاوم...
جمعه 2 مردادماه سال 1388 06:47
خبر دروغ نبود... راستی راستی محسن توی اوین کشته شده و ما در بهتش مانده ایم... آدم را به مرگ نزدیک می کنند... اول یک نفر مثل زهرا کاظمی ست که ضربه مغزی می شود و می میرد... بعد شایعه می شود که یک نفر تیر خورده... تعداد بالا می رود... بعد عکس ها... بعد فیلم ها... یکدفعه می بینی همان خیابانی که تا چند وقت پیش مترش می کردی...
-
همشاگردی سلام
پنجشنبه 1 مردادماه سال 1388 20:17
شهید تا مالِ بقیه اس، آدم راحت برخورد می کنه... یعنی راحت تر از وقتی که مال خودته... آشنای خودته... دوستِ خودته... پسرک باریک بود و خوش خنده... با یک عالمه انرژی و هیجان وقتی هجده ساله بودیم... و به مرور که بیست رو گذروندیم به اصطلاح خودمون جا افتاده تر شد... تا همین اواخر هم ایمیل می زد و بحث و شوخی اش قاطی بود......
-
چند خبر
شنبه 27 تیرماه سال 1388 04:00
در پی اقامه ی نماز جمعه ی این هفته به امامت هاشمی رفسنجانی: مجتبی شاکری: جا داشت هاشمی تاکید کند که فصلالخطاب همه ما مقام معظم رهبری است خبرگزاری فارس: هاشمی گفت همه به قانون قانع باشیم؛ انتخابات با حضور بی سابقه و آزادی کامل برگزار شد. در پی سقوط هواپیمای مسافربری حوالی قزوین: محمد حسن ابوترابی فرد (نایب رییس مجلس):...
-
مانده پای آبله از راه دراز... بر دم دهکده مردی تنها
دوشنبه 22 تیرماه سال 1388 09:27
یادداشت اول: فرهنگِ افشاگری دیگه جا افتاده، عینهو تقدسات... عینهو کار ِ نیک... عینهو باریکلا پسر خوب... افشاگریِ اینجوری مثل تخریبگریه... مثل ِ شاد بودن از سوراخ شدنِ قایق ِ رقیبه، غافل از اینکه خودی ها هم تو همون قایق نشستن... نکنیم... یادداشت دوم: چند وقتیه که یادِ خانواده ی آقای هاشمی ِ تعلیمات اجتماعی ِ سوم دبستان...
-
نمی دونم شاعرش کیه
دوشنبه 15 تیرماه سال 1388 21:35
باز کن پنجره را که دلم سخت گرفتار شده ست به من از دیده ی خود نور ببار به من خسته ی سرگشته ی خوار تو کجایی که مرا باز پر از شور کنی تو کجایی که رهایم کنی از درد فراق باز کن پنجره را من دگر بار پر از ناله و اشک خالی از رنگ و ریا همره خواهش خویش صادق و ساده و صاف بر طریق نگهت آمده ام کوچه بیمار و خموش رنگ آلوده ی درد مرگ...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 11 تیرماه سال 1388 09:32
در عرض بیست روز، دیگر آن آدم ِ خوشحالِ خوشبین ِ پر انرژیِ امیدوار به آینده ی خوش شانس و خوشبخت نیستم... در عرض بیست روز، به یک عمر تقوا و جهان بینی و عزت و امید ام کافر شده ام... در عرض بیست روز، به جایش کثافت و سیاهی و ناتوانی و بیچارگی و درماندگی را باور کرده ام... آمیخته به بغض و کینه و عقده... در عرض بیست روز، به...
-
کارام جانم می رود...
دوشنبه 1 تیرماه سال 1388 10:58
بار اول که ویدئو را می بینم، دلم انگار تا دم گلویم بالا می آید... بار دوم، راه نفس کشیدنم را انگار اشک و بغض می گیرد... بار سوم، اینبار از زاویه ای دیگر، دنیا انگار رنگ و رویش را می بازد... بار چهارم... بار پنجم... باید حوالی ِ بار دهم باشد... فکر می کنم چه چشمان زیبایی داشت... و یحتمل آرزوهای بزرگی... بار دیگر...
-
بار دیگر شهری که دوست می داشتم...
چهارشنبه 27 خردادماه سال 1388 20:15
حمله به کوی بدترینش بود... مانیتور خورد شده... در شکسته شده... خونِ پاشیده شده به دیوار... چشمی که گلوله ساچمه ای خورده... اسمای آشنا... قبل از اینکه اسما رو بخونم خدا خدا می کردم آشنا نبینم... ندیدم... و نمی دونم اگه دیده بودم، چقدر از این سیاه سیاه تر می شدم... انعکاس بین المللی... داریم آبروی خودمون رو می خریم؟...
-
چرا سیب زمینی هستم
جمعه 22 خردادماه سال 1388 03:10
یادداشت اول: دو روزه که کار و زندگی رو رسمن تعطیل کردم و نشستم پای اخبار... انقدر خبرا زیاده که نمی شه جمعش کرد... گاهی با بیگ برادِر چک می کنم که مطمئن شم همه ی خبرا رو می دونم!... اگر می تونستم رای بدم کارم منطقی بود، ولی الان که در آخرین نقطه ی دنیا هستم و نزدیک ترین صندوق تو اُتاواست، این خبر خوندن ها و جوش زدن ها...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 خردادماه سال 1388 03:04
تمام اتاقش از مسیر ِ تنها پنجره اش معلوم بود که البته چیز زیادی هم برای نگاه کردن نداشت... هیچوقت زنی را توی اتاق ندیده بودم و تنها اثاثیه ی موجودش یک میز چوبی بود با چند صندلی دورش و یک تخت خواب و یک گنجه... آنطرف تر هم انگار که آشپزخانه اش باشد، چند تا کابینت بود و یک یخچال کوچک و یک گاز رو میزی... تنها هجم ِ رنگ و...
-
آمریکا آمریکا ننگ به نیرنگ تو
دوشنبه 18 خردادماه سال 1388 04:00
توریست بودن خوب است... اینکه زندگی ِ هر روزه را می گذاری زمین و هر چه از دنیا می خواهی را می کنی یک چمدان + کیف دستی و دیگر یک ساعتت معادل فلان قدر دلار نیست و خوابت مینیمم هفت ساعت و نیم نیست و وظایف ات فلان کار و بهمان چیز نیست و همه چیزت بی حساب است... با دهانِ باز به همه چیز زل زدیم و دویست سال تاریخ را پرستیدیم و...
-
ای سر به هوای من- هایده
دوشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1388 23:41
یادداشت اول: بعضی وقتها آدم می ترسد خودش را با خودش تنها بگذارد... که مبادا «اما» ها و «اگر» ها و «شاید» ها و «خاک بر سرت» ها و «مگر مرض داشتی» ها و «احمق مگه کور بودی» ها و غیره بزند بالا و مثل چی روح را بخورد... آنوقت به هر دری می زنی که خودت را با خودت تنها نگذاری... قاطی ِ هر جمعیتی می شوی و با هر سازی پای می...
-
این تب فقط یه عدده
جمعه 18 اردیبهشتماه سال 1388 23:41
یادداشت اول: نتیجه ی تستِ فشار (Stress Test) روی بانکها اعلام شد و نتایج بدک نیستن... چند تا بانکی هستن که شروع کردن به جمع آوریِ سودِ سالم (چقدر ترجمه ی این کلمه ها سخته) و کمکم دارن پاک سازی می شن... انگار دولت دیگه خیال نداره Bail Out کنه و می گه که بسه و حالا موقع اینه که رویِ کم کردنِ مخارج کار کنه... حالا از...
-
بزرگ شدی می خوای چه کاره بشی؟
پنجشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1388 22:40
دغدغه ی نه چندان نوظهور ولی کمی پررنگتر از قبل ِ این روزها... زندگی ِ سوگوار از یکنواختی ِ گرسنه ی تغییر... و خلاء ذهن ای که دیگر حسابِ جریاناتِ فکری اش از دستش در رفته... تشخیص ِ اینکه الان دارم به چی فکر می کنم تقریبن غیر ممکنه... تو بگیر که انگار ولوله ی اضداد باشد توی کله ام... بزرگ شدی می خوای چه کاره بشی؟...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 12 اردیبهشتماه سال 1388 01:32
لابلایِ جستجو میانِ شعرهایی که زمانی می خواندم، یک تکه الماس پیدا کردم: ما آدمهای بیکارِ این حدود، ما شاعرانِ بزرگِ این بادیه ... بر این باوریم که در انتهای هر سطری که پیش آمده است، سه نقطهی ناتمام نهادهایم. یعنی یکی بدون پُرس و جو ... عاشق است یکی آلوده به آوای نور، و من که در خوابِ سومین ستاره ماندهام چه کنم با...
-
بربری
چهارشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1388 01:32
یادداشتِ اول: هر روز صبح سر راه یک بربریِ برشته می گرفت برای خانم پزشکزاد... مسیر را برمی گشت، می پیچید توی راه باریکه ی بلوکِ نوزده، پله ها را سه تا یکی می کرد و نان را می سپرد دستِ نگهبانِ بلوک که شش روز هفته آقا مجتبی بود... و اگر نبود آن روز جمعه بود و مردِ افغان با صورتِ تازه آب زده و موهای از خیسی چسبیده به...
-
هر کس سخنی جز سخنم گفت چرند گفت
پنجشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1388 00:41
در راستایِ اصطکاکِ بین ِ اقتصاددان های مستقل و وابسته به دولت، پدیدهای به وجود اومده که به حق اسمش رو گذاشتن Pessimism P-o-r-n... پیشبینیهای وحشتناکِ عده ای از اهالی اقتصاد (به سر کردگی ِ پیتر شیف) و بی اعتمادی شون به فعالیتهای اصلاحی دولت، واسه خودش مکتبی شده و پیروانی پیدا کرده... قضیه رو توی این ویدئو دنبال...
-
رساله ای در مقام گلهگذاری از خود
سهشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1388 21:42
صد سال تنهایی رو دارم می خونم... صفحه به صفحه و به بدبختی... جلو نمی ره و عجب نفسی می گیره لامصب... حالا تازه می فهمم چرا داستانِ کوتاه اختراع شد... چرا ایجاز و مختصر نویسی... چرا روزنامه و مقاله نویسی... چرا وبلاگ و یادداشت نویسی... خلاصه که زیاده عرضی نیست جز لطافتِ گم شدنِ گاه به گاهِ خیالی دور وگرنه که دوپایمان...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 28 فروردینماه سال 1388 04:35
پوکیده ام... از صبح در حال ِ دویدن... وقتی می خوام یه چیزی رو توضیح بدم زیاد دستام رو تکون می دم... تموم که می شه احساس می کنم کتفم جا خورده! فکر کنم به خاطر کمی ِ اعتماد به نفسم باشه... هنوز تو شکام بین ِ واقعن مهندس بودن و هیچ پُخی نبودن... از نظر سواد بیشتر و البته با نیم نگاهی به روحیه و اخلاق... گاهی در اوج،...
-
کارام جانم می رود
پنجشنبه 27 فروردینماه سال 1388 11:34
یادداشت اول: هوا که یه خورده گرم می شه، بوهای جورواجور از گوشه و کنار سرک می کشن... ونکوور هم بوهای خاص خودشو داره... این روزا توی خیابونای داون تاون درختا زیر بار شکوفه خم شدن و اکثرن بوی گل می آد... یا شاید این بویِ زنی باشه با کفشهای پاشنه سوزنی که چند ثانیه پیش از کنارت رد شد... صبحها بیشتر بوی قهوه و دود می آد......