عید آمد و ما لختیم


از اون روزاییه که نمی تونم کار کنم... از صبح تا حالا هیچ غلطی که نکردم هیچ، غلطهای دیروزم رو هم زدم منفجر کردم... پروژه ی جدید شروع کردیم و همکار جدیدِ بریتیش دارم که وقتی حرف می زنه می خوام رسمن شقه شقه شم از خوشی... در کنارش یک منیجر ِ کانادایی داریم که تازه بچه خوشتیپ هم هست ولی حرف که می زنه آدم می خواد بزنه تو دهنش... منم که البته این وسط بوق می زنم و قربان جنابِ بریتیشمون می رم... اینا رو گفتم که اگه پس فردا نوشتم دارم می رم لندن کسی شگفت زده نشه! جوگیریه دیگه!...


از سوی دیگه عید آمد و رفت و من رو با کوهی از عذاب وجدانِ زنگ های نزده و عید دیدنی های نرفته تنها گذاشت... هر چند که سال تحویل ِ اینجا بعدازظهر بود ولی من عین جنازه فقط می خواستم برم بخوابم... بار ِ کم خوابی ِ چندین هزار ساعته ای رو به دوش می کشم که هی هم داره بدتر می شه...


آما همه ی اینا باعث نمی شه که برنگردم و سال گذشته رو مرور نکنم و به این نتیجه نرسم که چقدر سال سختی بود... یعنی فکر کنم سخت ترین سالی بود که تا حالا داشتم، به خصوص از آبان تا اسفند... از میونه های اسفند هر چند، کمی ابرها باز شد و خرده دلخوشی ای به زندگی تابید که البته هنوز جبران مصائب رو نمی کنه ولی بازم مرسی ِ ما رو به دنبال خودش داره... امیدوارم سال جدید بهتر باشه به هر حال... یعنی مجبورم امیدوارم باشم! کار دیگه ای نمی شه کرد...


در ادامه هم خودم رو به ادامه ی همت مضاعف تلاش مضاعف دعوت می کنم و خواهشمندم که قاطی هیچگونه جهادِ اقتصادی ای نشوم لطفن... جدن اینا خجالت نمی کشن با این نامگذاری هاشون؟ 


نظرات 1 + ارسال نظر
امیر حسین چهارشنبه 3 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 06:40 ق.ظ http://www.amirhb74.persianblog.ir

خوب به سلامتی . ایشالا که کلا سال خوبی باشه .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد